رمان وارث دل پارت ۷۵2 سال پیش۲ دیدگاه هلنا سکندری خورد و به جلو پرت شد.. سرم محکم به زمین خورد حس کرد داره خون از پیشونیش می یاد دستی روی سر گذاشت و فشار…
رمان وارث دل پارت ۷۴2 سال پیش۳ دیدگاه هنوز کامل بهوش نیومده بود فقط خودش رو تکون می داد و نالهر زیر لب می گفت مثل اخ گفتن.. درد داشت از جام بلند شدم این…
رمان وارث دل پارت ۷۳2 سال پیش۲ دیدگاه -اها خوب الان چک کردی!؟ -اره.. -پس بیا بخواب خستگی داره از سر و روت می باره.. لبخند زوری زدم و گفتم : باشه.. بچه ها رو…
رمان وارث دل پارت ۷۲2 سال پیشبدون دیدگاه قلبم تیری کشید دیگه تحمل یه داغ دیگه رو نداشتم -دخترم چی شده!؟ بگو ببینم چی شده حرف بزن -مامان اقا جون تیر خورده گوش هام…
رمان وارث دل پارت ۷۱2 سال پیش۱ دیدگاه نگاه عمیق شده ای به کرد.. دستش رو جلو اورد و دست منو گرفت به دستش فشار داد و گفت : ببین کیان.. کیان نه امیر سالار…
رمان وارث دل پارت ۷۰2 سال پیش۱ دیدگاه زود خودم رو به بیرون رسوندم... بازم مامان گلی جلو روم سبز شد منو که دید گفت : وا دخترم چرا اینطوری شدی یهویی ؟؟ چیزی شده؟؟…
رمان وارث دل پارت ۶۹2 سال پیشبدون دیدگاه بابا دستی روی شونه ان گذاشت فشار ارومی داد و گفت : اروم باش دختر جان چرا این همه شکوه و شکایت می کنی!؟ ناشکری نکن دختر…
رمان وارث دل پادت ۶۸2 سال پیش۴ دیدگاه می گفت و منو عقب می روند منم حرف نمی تونستم بزنم لبام رو گذاشتم روی هم و فشار عمیق بهش اوردم … اونقدر منو عقب روند…
رمان وارث دل پارت ۶۷2 سال پیشبدون دیدگاه می خواستم با پشت دستم بزنم توی دهنش با دندون های ساییده بهش نگاه کردم چشم هام رو گذاشتم روی هم و گفتم : به تو…
رمان وارث دل پارت ۶۶2 سال پیشبدون دیدگاه چند دقیقه ای گذشت که کامل خودش رو فرستاد جلو.. دقیق شده بهم زل زد و گفت : کیان بهوش اومدی کیان الان درد نداری!؟ سرم رو…
رمان وارث دل پارت ۶۵2 سال پیش۳ دیدگاه مامان چشم هاش رو گذاشت روی هم و با شدت فشار داد رو ازش برگردوندم اصلا حوصله اش رو نداشتم کلا نه حوصله مامان رو حوصله هیچ…
رمان وارث دل پارت ۶۴2 سال پیشبدون دیدگاه اسلان که انتظار این حرف رو نمی کشید با چشم های گرد شده لب زد :رفته خارج!؟. چه بی خبر…ولی خوب من هنوز سمج هستم روی حرفم…
رمان وارث دل پارت ۶۳2 سال پیشبدون دیدگاه آروم سمت خونه قدم برداشت نازنین در رو باز کرده و به استقبال شوهرش اومد با دیدن سرهنگ لبخند عمیق تری زد… با دیدن بچه ای…
رمان وارث دل پارت ۶۲2 سال پیشبدون دیدگاه دل من از کجا کنده شد باورم نمیشد اون امیر سالار بود…من توی تیر راس نگاهش بودم همینکه سرش رو بلند کرد با من چشم تو چشم…
رمان وارث دل پارت ۶۱2 سال پیشبدون دیدگاه به عنوان نه تکون داد… -چی نه!؟ خوب نشده!؟ پس چطوری راه افتاده تازه حرف هم زد.. روش رو کرد سمت من و با هیجان گفت :…