رمان از کفر من تا دین تو پارت 692 سال پیشبدون دیدگاه گوشیم زنگ میخوره و فرهاد پشت خطه.. تازه متوجه ساعت و مکان میشم یک ساعته هنوز توی این سالن غذاخوری کوفتی نشستیم و داریم بحث میکنیم و به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 682 سال پیش۴ دیدگاه خب جناب آشپزباشی که به منت منو فرهاد و راه داده بود با دیدن سروش خودش دستبوس میاد سر میز و چند پرس غذارو که به گفته خودش تموم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 672 سال پیشبدون دیدگاه با کمی کنکاش میشد تشابهی بین چشم ها و حالت صورت دو قلوها به هامرز پیدا کرد و تا اونجایی که میدونستم یه دونه داداش بیشتر نداشت پس اینا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 662 سال پیشبدون دیدگاه انگشت اشاره اش رو به تاکید طرفم تکون میده و میگه.. _حواست و جمع کن دخترجون اینکه کیا دورو بر منن به تو ربطی نداره سرت به کار خودت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 652 سال پیشبدون دیدگاه خودم و به جمع کردن باقیمونده ضیافتی که ترتیب دادن مشغول میکنم اما زیر چشمی حواسم به هامرزه که همچنان در سکوت داره قهوه شو میخوره و برعکس قبل…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 642 سال پیشبدون دیدگاه غریزه ی حفظ جون برای منم مثل همه عمل کرد و چنگم و هرجایی انداختم تا خودم و نگه دارم صحنه ای که به شدت تکرای میومد.! ولی باعث…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 632 سال پیشبدون دیدگاه وقتی ضربه بعدی به گوشم میرسه تازه متوجه میشم عین خلا زل زدم به در و جوابی ندادم. _بفرمایید. با دیدن زنی فربه و میانسال که سینی به دست…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 622 سال پیشبدون دیدگاه در نزده خودش میاد بیرون و گوشی بغل گوشش داره صحبت میکنه، بی حرف ازم رد میشه و دنبالش راه میفتم. لباسش و با یه بافت تک رنگ آسمونی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 612 سال پیشبدون دیدگاه سر خودش و با چندتا گوجه بند کرده و نمیدونم جز گوجه و تخم مرغ تا حالا چیز دیگه ای توی رده غذاییش به حساب میاد یانه؟ _کجا بودی؟…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 602 سال پیشبدون دیدگاه به قدری درد داشتم که دلم میخواست گریه کنم. بی توجه به دست دراز شدش زیر لب فحش جانانه ای روونش میکنم که به امید خدا حتما شنیده، تن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 592 سال پیشبدون دیدگاه دم و بازدم نفس های تند و داغش از یقه باز پیراهنم روی سینه و پوست گردنم پخش میشه.. نسبت به بقیه دخترا و بدون کفش پاشنه بلند قد…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 582 سال پیشبدون دیدگاه ناخوداگاه دستم میره روی شکمم و قهقه خنده سروش بلند میشه که هر دو نفر شخص ثالث چشم غره ای بهش میریم.. کوفت _خداییش نوبرین جفتتون.. آی خاتون بیا..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 572 سال پیشبدون دیدگاه دم و بازدم نفس های تند و داغش از یقه باز پیراهنم روی سینه و پوست گردنم پخش میشه.. نسبت به بقیه دخترا و بدون کفش پاشنه بلند قد…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 562 سال پیشبدون دیدگاه خدا لعنتت کنه کمر نموند برام.. نمیدونم چقدر وضعم رقت انگیزه ولی هست و حتی اینم باعث نمیشه از شدت عصبانیتش کم بشه بلکه کم مونده خودشم بشینه روم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 552 سال پیشبدون دیدگاه صحبت با سروش و شوخی های آخرش کمی از التهاب درونم و کم کرد ولی گوشی دستم نرسید. آخر شب خاتون رفت و اون دوتا هم به اتاقشون برگشتن…