رمان به شیرینی مرگ پارت 14 4 (5)3 سال پیش۲ دیدگاه * کوروش * – کوروش جان …تلیفون زنگ دَخا ننه راوه جُوا بِیَ دَستِ مِن بنده… – ( کوروش جان…تلفن زنگ میخوره ننه بلندشو جواب بده من دستم بنده…)…
رمان به شیرینی مرگ پارت 13 3.4 (5)3 سال پیش۲ دیدگاه با این سوال سرگرد دلش گرفت . قرار بود تنها چیزی که از مادرش برایش باقی مانده بود را هم از دست بدهد . آن گردنبند باید به دست…
رمان به شیرینی مرگ پارت 12 3.8 (5)3 سال پیش۹ دیدگاه نمی توانست ذهنش را منحرف کند باز هم همان حال مزخرف بعد از هر بیداری… متنفر بود از حس ناامیدی و عذابی که بعد از هر خواب نصیبش میشد…
رمان به شیرینی مرگ پارت 11 3.4 (7)3 سال پیش۱ دیدگاه باجی فهمیده بود که کوروش بیش از حد عصبانی است و دیوانه شدنش به مویی بند است . دستانِ نحیفش را بلند کرد و روی بازوی داغ کرده پسرِ…
رمان به شیرینی مرگ پارت 10 3.4 (7)3 سال پیش۲ دیدگاه از چیزی که حدس زد این بار هر دو ابرویش بالا پرید. دست همتا را ناگهانی به سمت خود کشید و این کار انقدر یهویی بود که دخترک با…
رمان به شیرینی مرگ پارت 9 4.3 (10)3 سال پیش۱ دیدگاه دستش که هنوز یقه مردک وحشی را گرفته بود کمی تکان داد و این بار کمی بلندتر از وز وز زنبور دم گوشش گفت : – منو بزار پایین……
رمان به شیرینی مرگ پارت 8 5 (4)3 سال پیش۷ دیدگاه خبر نداشت که همتا هر چه در زندگی کشیده از مردان بوده و همان حس تنفر کوروش نسبت به زنان را او به مردان دارد …. کاسه ای که…
رمان به شیرینی مرگ پارت 7 4 (5)3 سال پیش۳ دیدگاه پوف دیگری کشید و تکیه به دیوار یکی از زانوهایش را جمع کرد. ساعد دستش را روی زانویش گذاشت و از حرص زیادش چند بار سرش را محکم به…
رمان به شیرینی مرگ پارت 6 4.2 (5)3 سال پیش۷ دیدگاه نزدیک بود از زور ترس و گرسنگی غش کند. رنگش حتما به سفیدی گچ شده بود. مشغول فکر کردن به روش هایی بود که آن مرد قرار بود او…
رمان به شیرینی مرگ پارت 5 4.9 (7)3 سال پیش۱ دیدگاه دلش برای عزیزباجیش تنگ شده بود. تنها زنی که به او احترام میگذاشت و دوستش داشت. پیرزنی شیرین و فوق العاده مهربان و البته کورد زبان. عاشق روستایشان بود…
رمان به شیرینی مرگ پارت 4 5 (5)3 سال پیش۵ دیدگاه تنها زنی که کوروش به او احترام میگذاشت و دوستش داشت. شاید باجی اش میتوانست برادرِ لاتش را کمی سربه راه کند… دستی روی زانویش زد و مصمم از…
رمان به شیرینی مرگ پارت 3 3.7 (7)3 سال پیش۱ دیدگاه داخل اتاقش بود که صدای وحشتناک گریه اش بلند شد. هر چقدر صبر کرد تا مادرش سر برسد و صدای آن موجود را خفه کند فایده نداشت… با عصبانیت…
رمان به شیرینی مرگ پارت 2 4.4 (7)3 سال پیش۱ دیدگاه افرادش انگار کم کم از آن حالت رخوتِ ناشی از چشم چرانی بیرون آمده و متوجه حال خراب اربابشان شده بودند. فولاد که سمت راست سامان ایستاده بود…
رمان به شیرینی مرگ پارت یک 5 (5)3 سال پیش۸ دیدگاه #به_شیرینی_مرگ #پارت1 پر از خشم بود ، پر از عصبانیت. دلش شکستن میخواست ؛ فریاد زدن ، فحش دادن… نه با اینها آرام نمیشد ؛ دلش خون ریختن…