رمان به شیرینی مرگ پارت 14 4 (5)

۲ دیدگاه
  * کوروش * – کوروش جان …تلیفون زنگ دَخا ننه راوه جُوا بِیَ دَستِ مِن بنده… – ( کوروش جان…تلفن زنگ میخوره ننه بلندشو جواب بده من دستم بنده…)…

رمان به شیرینی مرگ پارت 5 4.9 (7)

۱ دیدگاه
  دلش برای عزیزباجیش تنگ شده بود. تنها زنی که به او احترام میگذاشت و دوستش داشت. پیرزنی شیرین و فوق العاده مهربان و البته کورد زبان. عاشق روستایشان بود…

رمان به شیرینی مرگ پارت 4 5 (5)

۵ دیدگاه
  تنها زنی که کوروش به او احترام میگذاشت و دوستش داشت. شاید باجی اش میتوانست برادرِ لاتش را کمی سربه راه کند… دستی روی زانویش زد و مصمم از…

رمان به شیرینی مرگ پارت 2 4.4 (7)

۱ دیدگاه
    افرادش انگار کم کم از آن حالت رخوتِ ناشی از چشم چرانی بیرون آمده و متوجه حال خراب اربابشان شده بودند. فولاد که سمت راست سامان ایستاده بود…