رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۰3 ماه پیشبدون دیدگاه دستهای سارا از پشت روی شانه ام فشرده شد – چقدر تکون میخوری بشین دیگه! درسته دیوونه است ولی کارشو بلده منم حوصله آرایشگاه نداشته باشم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 582 سال پیش61 دیدگاه یک ساختمان قدیمی با اتاق های کوچک و نمور دیوارهایی که دیگر رنگی جز سیاهی و کثیفی نداشتند دم در یکی از اتاق ها ایستادند و شهرام قفل…
رمان به شیرینی مرگ پارت 572 سال پیش1 دیدگاه * کیارش * با دیدن آن دو جانور روبرویش وجودش تماما کینه بود و خشم … – هیراد خان درست شنیدم ؟! همتا پیش این مرتیکست و تو داری…
رمان به شیرینی مرگ پارت 562 سال پیش4 دیدگاه شاید هیراد دوباره کاری کرده بود ؟! شاید هم پدرش دردسر تازه ای برای کوروش درست کرده که چنین بی تاب شده اگر دیگر او را نخواهد چه ؟!…
رمان به شیرینی مرگ پارت 552 سال پیش2 دیدگاه * همتا * پچ پچ آرامشان حسابی معذبش میکرد و اینکه میدانست نود و نه درصد آن زمزمه ها در مورد خودش است بیشتر آزارش می داد اما چاره…
رمان به شیرینی مرگ پارت 542 سال پیش7 دیدگاه *کیارش* صدای ترمز وحشتناکش داخل حیاط پیچید بدون اینکه ماشین را خاموش کند از آن بیرون پرید و به سمت عمارت دوید تا با چشمان خودش نمی دید باورش…
رمان به شیرینی مرگ پارت 532 سال پیش3 دیدگاه – اول بیژ ده چه له وا کجکا گودی گه مینه ابر بهاری دگیری؟ ژه باش تلیفونه ژی گره گرم خا برژی لاوگ جان؟ وا خزانگا هر رو…
رمان به شیرینی مرگ پارت 522 سال پیش3 دیدگاه خوش؟! نه فقط میگذشت و دم به دم این گذشتن دلتنگ ترش میکرد چانه اش لرزید رسوای عالم نمی شد اگر گریه اش میگرفت؟! به زور غده مزاحم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 512 سال پیش5 دیدگاه اما لعنت به محمد که همیشه و در هر شرایطی دلقک بود.. – این دااش شما خر ، کره خر ، گوساله حالا ما اومدیم ثواب کنیم شدیم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 502 سال پیش10 دیدگاه * کوروش * حالت تهوع داشت سرش درد میکرد و بدنش انگار که یک دور زیر تریلی رفته و برگشته هر بار که سعی در باز کردن چشمانش داشت…
رمان به شیرینی مرگ پارت 492 سال پیشبدون دیدگاه در حرفه ی آنها جوانمردی یک جوک مسخره بیشتر نبود گوشه لبش کمی بالا رفت و لحنش شرور شد.. – قراره نشونشون بدم چرا بهم میگن جلاد تو…
رمان به شیرینی مرگ پارت 482 سال پیش8 دیدگاه همان لحظه که کاملا ناامیدی گریبانش را گرفته بود کوروش به پیرزن گفت که همتا را دوست دارد که میخواهدش گفته بود زمانش که برسد به زور هم که…
رمان به شیرینی مرگ پارت 472 سال پیش10 دیدگاه دیگر از آن حال خوش بعد از بیداری خبری نبور گویا صدای آواز گنجشک ها حالا به صوتی اعصاب خوردکن می ماند عشق نمیخواست عاشقیت در این هرج…
رمان به شیرینی مرگ پارت 462 سال پیش8 دیدگاه کوروش جا خورد نگاه جدیش را به صورت آرام و بی تفاوت باجی انداخت یعنی چه این حرف ؟ استکان کمر باریکش را کمی محکمتر از حد معمول…
رمان به شیرینی مرگ پارت 452 سال پیش5 دیدگاه با تقه ای که به در اتاق خورد از خواب پرید اخم هایش به خاطر کوفتگی شانه و گردنش در هم رفت و خلقش تنگ شد نگاهش که…