رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۰ 4.1 (14)1 سال پیشبدون دیدگاه دستهای سارا از پشت روی شانه ام فشرده شد – چقدر تکون میخوری بشین دیگه! درسته دیوونه است ولی کارشو بلده منم حوصله آرایشگاه نداشته باشم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 58 4 (10)3 سال پیش۶۱ دیدگاه یک ساختمان قدیمی با اتاق های کوچک و نمور دیوارهایی که دیگر رنگی جز سیاهی و کثیفی نداشتند دم در یکی از اتاق ها ایستادند و شهرام قفل…
رمان به شیرینی مرگ پارت 57 4.2 (5)3 سال پیش۱ دیدگاه * کیارش * با دیدن آن دو جانور روبرویش وجودش تماما کینه بود و خشم … – هیراد خان درست شنیدم ؟! همتا پیش این مرتیکست و تو داری…
رمان به شیرینی مرگ پارت 56 4 (8)3 سال پیش۴ دیدگاه شاید هیراد دوباره کاری کرده بود ؟! شاید هم پدرش دردسر تازه ای برای کوروش درست کرده که چنین بی تاب شده اگر دیگر او را نخواهد چه ؟!…
رمان به شیرینی مرگ پارت 55 3.7 (6)3 سال پیش۲ دیدگاه * همتا * پچ پچ آرامشان حسابی معذبش میکرد و اینکه میدانست نود و نه درصد آن زمزمه ها در مورد خودش است بیشتر آزارش می داد اما چاره…
رمان به شیرینی مرگ پارت 54 4.8 (4)3 سال پیش۷ دیدگاه *کیارش* صدای ترمز وحشتناکش داخل حیاط پیچید بدون اینکه ماشین را خاموش کند از آن بیرون پرید و به سمت عمارت دوید تا با چشمان خودش نمی دید باورش…
رمان به شیرینی مرگ پارت 53 4 (6)3 سال پیش۳ دیدگاه – اول بیژ ده چه له وا کجکا گودی گه مینه ابر بهاری دگیری؟ ژه باش تلیفونه ژی گره گرم خا برژی لاوگ جان؟ وا خزانگا هر رو…
رمان به شیرینی مرگ پارت 52 4.2 (10)3 سال پیش۳ دیدگاه خوش؟! نه فقط میگذشت و دم به دم این گذشتن دلتنگ ترش میکرد چانه اش لرزید رسوای عالم نمی شد اگر گریه اش میگرفت؟! به زور غده مزاحم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 51 4.8 (4)3 سال پیش۵ دیدگاه اما لعنت به محمد که همیشه و در هر شرایطی دلقک بود.. – این دااش شما خر ، کره خر ، گوساله حالا ما اومدیم ثواب کنیم شدیم…
رمان به شیرینی مرگ پارت 50 3.8 (5)3 سال پیش۱۰ دیدگاه * کوروش * حالت تهوع داشت سرش درد میکرد و بدنش انگار که یک دور زیر تریلی رفته و برگشته هر بار که سعی در باز کردن چشمانش داشت…
رمان به شیرینی مرگ پارت 49 5 (2)3 سال پیشبدون دیدگاه در حرفه ی آنها جوانمردی یک جوک مسخره بیشتر نبود گوشه لبش کمی بالا رفت و لحنش شرور شد.. – قراره نشونشون بدم چرا بهم میگن جلاد تو…
رمان به شیرینی مرگ پارت 48 4.8 (5)3 سال پیش۸ دیدگاه همان لحظه که کاملا ناامیدی گریبانش را گرفته بود کوروش به پیرزن گفت که همتا را دوست دارد که میخواهدش گفته بود زمانش که برسد به زور هم که…
رمان به شیرینی مرگ پارت 47 4.3 (8)3 سال پیش۱۰ دیدگاه دیگر از آن حال خوش بعد از بیداری خبری نبور گویا صدای آواز گنجشک ها حالا به صوتی اعصاب خوردکن می ماند عشق نمیخواست عاشقیت در این هرج…
رمان به شیرینی مرگ پارت 46 5 (6)3 سال پیش۸ دیدگاه کوروش جا خورد نگاه جدیش را به صورت آرام و بی تفاوت باجی انداخت یعنی چه این حرف ؟ استکان کمر باریکش را کمی محکمتر از حد معمول…
رمان به شیرینی مرگ پارت 45 5 (6)3 سال پیش۵ دیدگاه با تقه ای که به در اتاق خورد از خواب پرید اخم هایش به خاطر کوفتگی شانه و گردنش در هم رفت و خلقش تنگ شد نگاهش که…