رمان دروغ شیرین پارت آخر

۲ دیدگاه
اینبار نگام کرد… بارون کل صورتمو خیس کرده بود. به مسیری که اومده بودیم نگاه کرد… خیلی از خونه دور شده بودیم: – بهتره تا خونه بدوییم… موافقت کردم و…

رمان دروغ شیرین پارت 10

بدون دیدگاه
. چون به فلفل زیاد عادت داشتم کل قسمت جلویی ظرفو پر فلفل کردم. آرتام بلند گفت: – آناهید… از صداش یه لحظه شوکه شدم و گفتم: – چی شد؟؟؟؟…

رمان دروغ شیرین پارت 9

بدون دیدگاه
– از اولم نبودم… – پس الکی این همه منت کشی کردم. خندیدم و دستشو کشیدم تا بریم پیش بچه ها… بقیه ی روز جلو ی نگاه محزون فریبا و…

رمان دروغ شیرین پارت 8

بدون دیدگاه
– یه جای داغون تر. از این کله پزی هایی که قدیمیه. نوشابه شیشه ای میدن. آب کله پاچه رو تو کاسه های قدیمی فلزی میریزن… اونا بیشتر مزه میده.…

رمان دروغ شیرین پارت 7

بدون دیدگاه
-کجایی؟ -چیزی شده پری؟ -آناهید کجایی؟ -من یا کاوه تو پارکم… -با کی؟ -با کاوه…چی شده؟ چرا نفس نفس میزنی؟؟؟؟ نگرانم کردی؟ پری بعد از مکث کوتاهی گفت: -آناهید خودتو…

رمان دروغ شیرین پارت 6

بدون دیدگاه
– اصلا تو این ساعت اینجا چی کار میکنی؟ وایستا ببینم، نکنه شیفتتو عوض کردی. – چه عجب یادتون اومد منم هستم. پری خوشحال دستاشو بهم کوبید و گفت: –…

رمان دروغ شیرین پارت 5

بدون دیدگاه
-اینطوری خوبه؟ -اوهوم. -ولی مگه نمیخوای کاوه رو عصبانی کنی. با آوردن اسم کاوه نگاهی بهش انداختم. هرچند نور ها رو کم کرده بودن ولی بازم میتونستم عصبانیت و تو…

رمان دروغ شیرین پارت 4

بدون دیدگاه
-حالا که تنهاییم اسمشو بگو. -خیلی خب. سعیمو میکنم. تقه ایی به در خورد و پشت سرشم صدای هیراد اومد که پری رو صدا میکرد. پری بلند گفت: -الان میام…

رمان دروغ شیرین پارت 3

بدون دیدگاه
-بخشید که باعث زحمتتون شدم. -خواهش می کنم…سوار شو. حسابی خیس شدی. دوباره ازش تشکر کردم و سوار شدم . با احساس سردرد شدیدی چشمامو باز کردم…بی حال بودم و…

رمان دروغ شیرین پارت 2

بدون دیدگاه
-چرا داری منو روشن میکنی؟ -چون وقتی خواست باهات شوخی کنه مثل جن زده ها برخورد نکنی. خواستم جوابشو بدم که خاله پروانه صدامون کردو گفت که شام حاضره. با…
رمان دروغ شیرین

رمان دروغ شیرین پارت یک

۱ دیدگاه
ماشینو پارک کردم. دوست ندارم پیاده شم. فضای تاریک و سکوت پارکینگ بهم آرامش میده. چه روز مزخرفی بود دیگه حوصله ی خودمم ندارم. بالاخره از ماشین دل کندم و…