رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۸۰

بدون دیدگاه
        مکثی کرد صدای نفس‌هاشو خوب می‌شنیدم بعد از چند لحظه گفت:   -می‌خواستم بگم جزوه‌هاتون رو از چاپ و تکثیر گرفتم و دادم به دوستتون. راستش…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۹

بدون دیدگاه
      انتظار داشتم بشینه و کمکم بکنه تا جزوه‌ها رو زودتر از زیر بارون جمع بکنم و یا حداقل اون چتر لامصب رو بگیره روی سرم که حسابی…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۸

بدون دیدگاه
      آروم کلید رو توی قفل در چرخوندم و در رو باز کردم ظاهرا خبری نبود. سر و صدایی هم نمی‌اومد. بر خلاف هر روز صدای آهنگ صبحگاهی…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۷

۲ دیدگاه
          بعد از چند دقیقه سکوت بینشون حاکم شده بود و جز صدای سشوار صدایی شنیده نمی‌شد. سارا روی تخت دراز کشیده بود و مشغول خوندن…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۶

بدون دیدگاه
        سارا که هر چه قدر تقلا کرد نتونست از حلقه‌ی دست‌های کیاوش رها بشه، دیگه چاره‌ای براش نمونده بود و شرط رو قبول کرد. تا گفت…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۵

بدون دیدگاه
      بهت زده دست دراز کردم و شاخه گل رو گرفتم و آروم تشکر کردم. به محض گرفتن گل بدون هیچ حرفی به سمت خونه پا تند کرد…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۴

بدون دیدگاه
      آهی کشیدم و نفسم رو بیرون دادم. شام امشب بهم چشمک‌ می‌زد باید کمتر فکر و خیال می‌کردم و بیشتر به خودم می‌رسیدم. سارا راست می‌گفت برای…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۳

بدون دیدگاه
      با هق هق توی بغلش گفتم:   -سارا جون من خیلی می‌ترسم. تمام وجودم رو استرس گرفته. نمی‌دونم چه بلایی داره سر خودم و زندگیم میاد. انگار…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۲

بدون دیدگاه
      خیلی کلافه و عصبی بودم. این برخورد پری بانو هم سر دردم رو بیشتر کرد. دوباره رفتم روی تخت ولو شدم. چشامو بسته بودم و توی فکر…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۱

بدون دیدگاه
      با حرفی که زد یاد رفتار سردش افتادم که اصلا تو کلاس بهم محل نذاشت. آهی کشیدم و گفتم:   -نه بابا حرفی نزده. اصلا سر سنگین…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۷۰

بدون دیدگاه
    مهشید پشت چشمی نازک کرد و آروم گفت:   -معلومه که می‌شینم. حسود خانم خودتم اگه می‌تونستی بشینی بدت نمی‌اومد الان جای من باشی.   محلش نذاشتم و…

رمان رسم دل پارت ۶۹

بدون دیدگاه
      هر سه سر جامون متوقف شدیم. سوپرمن هم چند قدم رفته رو برگشت و منتظر داخل بوتیک رو نگاه می‌کرد. توی دستش سه تا کاغذ یادداشت بود…

رمان رسم دل پارت ۶۸

بدون دیدگاه
      با تعریف کردن خاطره‌ای از یکی از سفرهای کاریش داشتیم می‌خندیدم که یهو صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم.   -چه خبرته داداش باز دو تا دختر…
رمان انرمال

رمان رسم دل پارت ۶۷

بدون دیدگاه
        با شنیدن کلمه‌ی صاحب کار حسابی صورتش قرمز شد و دود از کله‌اش بلند شد. با حرص از لای دندون‌هاش غرید:   -من خودم اینجا اختیار…

رمان رسم دل پارت ۶۶

۲ دیدگاه
    -الو بله؟ بفرمایید؟   از پشت بهش زدم و گفتم:   -بی خیال سایز بابا می‌خوام فقط باد این دختره‌ی از خود راضی رو بخوابونم. الان یه بلایی…