رمان شالوده عشق پارت3303 ماه پیشبدون دیدگاه رعد و برق لعنتی… گونه هایم از خجالت آتش گرفت! سریع از پنجره فاصله گرفتم و پرده را هم کیپ تا کیپ کشیدم. و…
رمان شالوده عشق پارت3293 ماه پیشبدون دیدگاه اما گویی یادم رفته بود که هر چقدر من او را میشناسم، او هم خیلی خوب با لجبازی های من آشناست! -اومدم آندره رو ببینم…
رمان شالوده عشق پارت3284 ماه پیشبدون دیدگاه نایلون های خرید را در دست جا به جا کردم و تا سر بلند کردم، با دیدن غول مشکی رنگی که مقابل خانه پارک شده بود وا…
رمان شالوده عشق پارت3274 ماه پیشبدون دیدگاه بوی تند ماهی شور و ادویه های خاص، بوی سیر و صدای دویدن و بازی کردن های کودکان، همه جا شلوغ و پر از انسان بود اما حتی…
رمان شالوده عشق پارت3264 ماه پیشبدون دیدگاه -مثل همیشه عالی بود واقعاً تو این زمینه زیادی با استعداد هستید! برای اهورا سالار که صاحب یکی از معروف ترین برند های شیرینی پزی…
رمان شالوده عشق پارت3254 ماه پیشبدون دیدگاه تمام عصر کناره ذوق و شوق و حرف های تمام نشدنی دخترک، شیرینی های کوچک و بیسکویتی درست کردم و به حرف های گلی در مورد مدل و تور…
رمان شالوده عشق پارت3244 ماه پیش۱ دیدگاهممنونم هم از تو و هم از… چرخیدم و رو به گلی که با نگاهی کنجکاو دستانش را دو طرف صورتش روی پنجره گذاشته و پیشانیاش را هم…
رمان شالوده عشق پارت3234 ماه پیشبدون دیدگاه اما چارهی دیگری نداشتم. با همهی وجود مطمئن بودم این بار که به سراغ رادان برود، کارش را تمام خواهد کرد و اتفاقی جبران ناپذیر میفتد! آن شب…
رمان شالوده عشق پارت3225 ماه پیش۱ دیدگاه کارهای جدایی به اتمام رسیده و آخرین روزهایی بود که در خانه و پیش امیر میماندم. آرام شروع به جمع کردن لباس هایم کرده و…
رمان شالوده عشق پارت 3215 ماه پیشبدون دیدگاه از گفته های رادان متوجه شده بودم پدرم مرد ثروتمندی بوده. اما بعد از مرگش مادر رادان نمیخواهد من هم در میراث پدرم شریک باشم و…
رمان شالوده عشق پارت 3205 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهم به خانه باغ کوچکی که همانند روز اول قلبم را از آن خود کرده بود افتاد و اتفاقات را مرور کردم. این چند ماه از…
رمان شالوده عشق پارت 3195 ماه پیشبدون دیدگاه خشک شد و چشمانه گردش به چشمانه غرق اشکم خیره شد. و این پایان راه ما بود…! _♡_ -تو تصمیمتون مصممید خانوم؟…
رمان شالوده عشق پارت 3185 ماه پیش۳ دیدگاه شمیم: پلک های خشکم را به سختی از هم فاصله دادم و با دیدنه شلوغی زیاد اتاق ذهنه پر ازخالیام بیش از پیش آشفته شد. …
رمان شالوده عشق پارت 3175 ماه پیشبدون دیدگاهچشمانه پرآبش از دخترک نحیفی که روی تخت خوابیده بود جدا نمیشد و زمانی که توانست بعد مدتی طولانی مشکی های شمیم را از بینه پلک های نیمه بازش ببیند،…
رمان شالوده عشق پارت 3165 ماه پیشبدون دیدگاه وحشتناک عصبانی بودم. به غرورم برخورده بود. میخواستم انتقام بگیرم ولی بیشتر از همه دلم میخواست کسی که با همهی وجود عاشقشم و منو دیوونه خودش کرده یه ذره……