رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۲11 ماه پیش۱ دیدگاه -کجا بودی حالا…؟! سعی کردم گره دستانش را باز کنم اما زور من کجا و زور ان غولتشن چشم آبی کجا…؟! -اجازه بدین میرم دست…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۱11 ماه پیش۱ دیدگاه افسون نفس کم آورده بودم و حس جسم سنگینی باعث شد پلک باز کنم و یا دیدن تصویر رنگ شده ای چشمانم تا ته باز…
رمان شیطان یاغی پارت 10011 ماه پیش۱ دیدگاه اسفندیار جا خورد. اخم درهم کشید و عمیق و پر نفوذ برادرزاده اش را نگریست… -چی پشت این ازدواجه پاشا…؟! پاشا هم از این سوال…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۹12 ماه پیش۱ دیدگاه اشک های افسون تمامی نداشت و مثل ابر بهار گریه می کرد… پاشا با دیدن حالش نتوانست طاقت بیاورد و سرش رادر آغوش گرفت… -افسون…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۸12 ماه پیش۴ دیدگاه اسفندیار اخم روی پیشانی اش نشاند… -آذر و بجه هاشم قراره بیان…!!! وجود پاشا لحظه ای گر گرفت… -چی داری میگی عمو… من شماها…
رمان شیطان یاغی پارت۹۷12 ماه پیش۲ دیدگاه با قدم های بلند و استوار از پله ها پایین آمد و سمت درب ورودی رفت… بابک را دید و با اخم های درهمش سمتش رفت……
رمان شیطان یاغی پارت ۹۶12 ماه پیشبدون دیدگاه با لبخند و حس خوشی که زیر زبانش رفته بود نگاه دخترک کرد. افسون بی حال و خجالت زده و در ان حوله لباسی پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۵12 ماه پیش۱ دیدگاه دخترک با تردید کاری که پاشا ازش خواسته بود را انجام داد… دستش را کمی شل کرد و خودش را به دستان مرد سپرد… مرد…
رمان شیطان یاغی پارت۹۴12 ماه پیش۴ دیدگاه بدتر و گیج شده بود. اصلا برای چه باید به استخر می رفت….؟! شانه بالا انداخت.. از حرف های عمه ملی اعصابش به شده…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۳12 ماه پیش۱ دیدگاه -خشایار پیغوم فرستاده میخواد باهات وارد مذاکره بشه….! پاشا پوزخند زد: نترس شده تخم کرده پا جلو گذاشته…! بابک ابرویی بالا انداخت… -واقعا میخوای باهاش…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۲1 سال پیش۱ دیدگاه وارد آشپزخانه شد… دو خدمه که دم درگاه در بودند متوجه آمدنش شدند و تا خواستند حرف بزنند، پاشا انگشت به بینی چسباند و با دست اشاره…
رمان شیطان یاغی پارت۹۱1 سال پیش۹ دیدگاه داشت می سوخت که به یکباره دخترک را رها کرد و خیلی سریع از اتاق خارج شد. قدم هایش شتابان به سمتش اتاقش بود و…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۰1 سال پیش۲ دیدگاه پاشا با حالتی که هیچ چیز از چهره اش معلوم نیست دخترک را زیر نظر داشت… با شیفتگی نگاه کبودی چانه و گردنش کرد…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۹1 سال پیش۱ دیدگاه پاشا با حس نفس های آرام شده دخترک نگاه بالا آورد و با دیدن چشمان بسته افسون ماتش برد… با حرص چشم بست… از…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۸1 سال پیش۴ دیدگاه چشمان دخترک گشاد شدند… معنی نگاه سرخ و داغ مرد را هم متوجه می شد هم نمی شد اما ناخودآگاه لبخندی زد و پر عشوه تابی…