رمان شیطان یاغی پارت ۹۵11 ماه پیش۱ دیدگاه دخترک با تردید کاری که پاشا ازش خواسته بود را انجام داد… دستش را کمی شل کرد و خودش را به دستان مرد سپرد… مرد…
رمان شیطان یاغی پارت۹۴11 ماه پیش۴ دیدگاه بدتر و گیج شده بود. اصلا برای چه باید به استخر می رفت….؟! شانه بالا انداخت.. از حرف های عمه ملی اعصابش به شده…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۳11 ماه پیش۱ دیدگاه -خشایار پیغوم فرستاده میخواد باهات وارد مذاکره بشه….! پاشا پوزخند زد: نترس شده تخم کرده پا جلو گذاشته…! بابک ابرویی بالا انداخت… -واقعا میخوای باهاش…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۲11 ماه پیش۱ دیدگاه وارد آشپزخانه شد… دو خدمه که دم درگاه در بودند متوجه آمدنش شدند و تا خواستند حرف بزنند، پاشا انگشت به بینی چسباند و با دست اشاره…
رمان شیطان یاغی پارت۹۱11 ماه پیش۹ دیدگاه داشت می سوخت که به یکباره دخترک را رها کرد و خیلی سریع از اتاق خارج شد. قدم هایش شتابان به سمتش اتاقش بود و…
رمان شیطان یاغی پارت ۹۰11 ماه پیش۲ دیدگاه پاشا با حالتی که هیچ چیز از چهره اش معلوم نیست دخترک را زیر نظر داشت… با شیفتگی نگاه کبودی چانه و گردنش کرد…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۹11 ماه پیش۱ دیدگاه پاشا با حس نفس های آرام شده دخترک نگاه بالا آورد و با دیدن چشمان بسته افسون ماتش برد… با حرص چشم بست… از…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۸11 ماه پیش۴ دیدگاه چشمان دخترک گشاد شدند… معنی نگاه سرخ و داغ مرد را هم متوجه می شد هم نمی شد اما ناخودآگاه لبخندی زد و پر عشوه تابی…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۷11 ماه پیش۱ دیدگاه افسون خواست جواب بدهد اما با نگاه دریده مرد ترجیح داد سکوت کند و تنها نیم نگاهی به بابک کرد…. از این مرد حس…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۶11 ماه پیش۱ دیدگاه مرد خندید و رو به افسون هم دست دراز کرد… -تبریک میگم خانوم جوان… بنده فریبرز شکوهی هستم و ایشونم خانومم مه لقاجان… اصلا فکرشم…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۵12 ماه پیش۱ دیدگاه تن شل شده افسون را به خود چسباند و عمیق تر و با خشونت مشغول بوسیدن شد… این دختر چیزی فراتر از خواستن بود. با…
رمان شیطان یاغی پارت۸۴12 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهش از دخترک جدا نمی شد… زیبایی اش با لباس و آرایش دوچندان شده بود که چشم نمی توانست بگیرد… زن های زیادی دور و…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۳12 ماه پیش۱ دیدگاه با حرکت دستانی روی صورتش به یکباره چشم باز کرد و با چشمانی درشت شده خیره پاشا شد… ترسیده با قلبی که محکم بر سینه اش…
رمان شیطان یاغی پارت ۸۲12 ماه پیش۱ دیدگاه صورت افسون به یکباره سرخ شد… لب گزید و با اخم هایی درهم رو به بهار گفت: خاک به سرم بهار خیلی هول شدی…! …
رمان شیطان یاغی پارت ۸۱12 ماه پیش۱ دیدگاه منتظر به چشمان نیمه باز عمل ملی نگاه کرد. زن چند بار پلک زد و بعد به یکباره انگار چیزی یادش آمده، چشمانش تا ته باز…