رمان ماتیک پارت 272 سال پیش۱ دیدگاه لعیا گفت : _ بفرمایید خونهی خودتونه صدای نغمه چشمانش را گشاد کرد : _ مرسی لعیا جون ، ببخشید باید زودتر میومدیم ولی…
رمان ماتیک پارت ۲۷2 سال پیش۱ دیدگاه لادن ناباور نگاهش کرد جملهاش را چندین بار زیرلب تکرار کرد و بعد خندید بلند و پر از حرص : _ چی … چی…
رمان ماتیک پارت ۲۶2 سال پیش۲ دیدگاه ساواش فکر کرد اشتباه شنیده است وحشت زده پرسید : _ تو الان چی گفتی؟! مرد با تاسف سر تکان داد : _…
رمان ماتیک پارت ۲۵2 سال پیش۲ دیدگاه نور چشمش را زد و تیغه بینی اش تیر کشید اعتراضی نداشت مادر و خواهر هایش را می دید که پشت به او سمت در…
رمان ماتیک پارت 242 سال پیشبدون دیدگاه ساواش خسته رو به هومن اشاره زد : _ بسه هومن هومن با حرص نگاهش کرد : _ یعنی چی بسه؟! دارم بهش…
رمان ماتیک پارت 232 سال پیش۴ دیدگاه ******************* در آهنی با صدای بدی باز شد : _ ساواش دانشپژوه؟ صدای سرباز بود ساواش خسته و عصبی از روی زمین کثیف سلول…
رمان ماتیک پارت ۲۲2 سال پیش۳ دیدگاه وحشت زده دست و پا زد : _ ولم کن _ هنوز تازه گیرت آوردم _ دست از سرم بردار عوضی ساواش مچ…
رمان ماتیک پارت ۲۱2 سال پیش۲ دیدگاه قبل ازینکه بتواند دور شود ساواش از پشت سر موهایش را کشید و دور دستش پیچاند مقنعه اش دور گردنش افتاده بود وحشت زده جیغ…
رمان ماتیک پارت ۲۰2 سال پیش۸ دیدگاه سمت در راننده رفت و خواست سوار شود که صدای عمهاش ، مهرانه از دور تر آمد : _ ساواش؟ دندان هایش را روی هم فشرد…
رمان ماتیک پارت ۱۹2 سال پیش۳ دیدگاه متوجه اطراف نبود استخر عمق چندانی نداشت و هر دو زانویش به شدت از برخورد با کف درد گرفتند خودش را بالا کشید و دستش…
رمان ماتیک پارت ۱۸2 سال پیش۳ دیدگاه ساواش بی توجه به دختر هایی که مشغول بازی والیبال بودند ، از میان آلاچیق ها گذشت و با تهدید در موبایل گفت : _ من…
رمان ماتیک پارت ۱۷2 سال پیش۳ دیدگاه ساواش بی حوصله موبایلش را روی میز گذاشت که صدای عمه اش بلند شد : _ این چه قیافهایه؟ واکنشی نشان نداد چهره ی…
رمان ماتیک پارت۱۶2 سال پیش۲ دیدگاه بی حوصله پاکت را گرفت و سر تکان داد وارد خانه که شد صدای موبایلش بلند شد پیام عمهاش را سرسری خواند : _ فردا نیا مدرسه ساواش…
رمان ماتیک پارت ۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه در همان لحظه ماشین لوکس ساواش از پارکینگ بیرون آمد. ساواش با دیدنشان سرعتش را کم کرد و شیشه ماشین را کمی پایین داد و با…
رمان ماتیک پارت ۱۴2 سال پیش۲ دیدگاه لادن پشت چشم نازک کرد و آتنا مغرورانه با چاپلوسی گفت : _ با وجود تدریس استادی مثل شما امتحان دادن هم شیرینه! لادن…