رمان ماتیک پارت ۱۵

4.4
(38)

 

 

 

در همان لحظه ماشین لوکس ساواش از پارکینگ بیرون آمد.

 

ساواش با دیدنشان سرعتش را کم کرد و شیشه ماشین را کمی پایین داد و با اشاره ای نامحسوس به آدامس باد شده بین دندان های لادن کنایه زد :

 

_ یادت نره سر سفره افطار برای همه بیمار های عقلی و جسمی دعا کنی فخرآرا!

 

لادن ماتش برد

باورش نمیشد ساواش اینطور به تمسخر گرفته‌اش

 

ساواش اما سرخوش شیشه را بالا داد و در آینه نگاهی به گودال های آب روی زمین انداخت

 

بی توجه به دختری که همراه لادن بود پایش را روی پدال فشرد و فرمان را چرخاند

 

لاستیک های ماشین با سرعت از گودال آب عبور کردند و آب گل آلود سر تا پای دخترهارا خیس کرد

 

در آینه صورت بهت زده و متعجبشان را دید

 

از مدرسه بیرون زد و با صدای بلند خندید

 

به یاد آورد که چگونه لادن برای مظلوم نمایی و ورود به کلاس به عمه اش دروغ گفته بود؛ شک نداشت هیچ روده‌ی راستی در بدن این دخترِ لوس و پررو نیست!

 

برای بار دوم مردانه خندید و زیرلب زمزمه کرد :

 

_ آدم شدی دخترجون

 

 

با بلند شدن صدای موبایلش تماس را وصل کرد

 

صدای سرخوش پسرخاله‌اش هومن، در ماشین پیچید :

 

_ به به افتخار دادید تلفنتون رو جواب دادید ساواش خان!

 

ساواش فرمان را پیچاند و بی‌حوصله جواب داد :

 

_ کارتو بگو هومن

 

هومن با لحن مسخره‌ای ادای ناراحتی در آورد :

 

_ بعد این همه سال زندگی هنوز سرد حرف میزنی، خاک به سرم نکنه شلوارت دوتا شده؟

 

ساواش پوف کلافه ای کشید

 

در مدرسه آن دختر پررو و زبان دراز بود که مجبور به سروکله زدن با او بود و حالا هومن!

 

حوصله ی مسخره بازی هایش را نداشت، مخصوصا الآن که از صبح درگیر بود و سر درد داشت

 

جدی جواب داد :

 

_ زرتو بزن هومن این مسخره بازیا چیه!

 

هومن همچنان با ادای ناراحتی در حال غر زدن بود

جدیت صدای ساواش را که شنید با تک خنده ای گفت :

 

_ باز که هاپو شدی تو! شب بیا خونه من دورهمی داریم.

 

 

ساواش کلافه موهایش را چنگ زد

 

هومن می‌دانست اصلا حوصله‌ی هیچ مهمانی ندارد اما باز دست بردار نبود و هربار به زور او را با خود همراه می‌کرد

 

وقتی جوابی از ساواش نشنید با تردید گفت :

 

_ هنوز تو فکر اونی؟ تا دلت بخواد برای تو دختر ریخته اشاره کنی خودم بهترین هاشو برات میارم!

 

ساواش با شنیدن این حرف اخم هایش درهم شد و سریع غرید :

 

_ چی میگی تو؟ شب کار دارم!

 

هومن سوتی کشید :

 

_ اووووه مثل اینکه خودت بیشتر از من فکری … بالأخره دست بکار شدی؟

 

گوشه لب هایش از لحن مسخره‌ی هومن طرح خنده گرفت اما سریع کنار زد و با همان لحن جدی پاسخ هومن را داد :

 

_ گمشو! باید برای مدرسه‌ی دخترا سؤال طرح کنم.

 

هومن با شنیدن کلمه‌ی ” مدرسه‌ی دخترا” شیطنت وار خندید :

 

_ جون بابا! مدرسه‌ی دخترا؟ رو نکرده بودی این یکیو

 

ساواش سری به تأسف تکان داد

 

خدارا شکر کرد که هومن کنارش نیست تا نیمچه لبخند روی لبهایش را ببیند و بیشتر دور بگیرد

 

_ نطق کردنات تموم شد قطع کنم؟ پشت فرمونم

 

_ الآن که فهمیدم برای چه کار شایسته ای شب رو مشغول هستی ترجیح میدم منم مهمونی رو کنسل کنم و بیام در انجام این کار خیر یه کمکی برسونم بلکه دوتا از اون دختـــــــــرا رو باهام آشنا کنی.

 

 

 

بدون اینکه منتظر حرفی از طرف ساواش باشد ادامه داد :

 

_ به عمه خانمت بگو ببین تو مدرسه معلم ورزش نمی‌خوان؟ فیزیک میزیک بلد نیستم ولی ورزشم خوبه میتونم حرفه ای دخترا رو آموزش بدم

 

ساواش خندید :

 

_ جذبه هم نداری آخه که استاد شی. همون روز اول پدرتو در میارن!

 

چهره‌ی لادن از جلوی چشمش عبور کرد و سر تکان داد

 

هومن که از شنیدن خنده ساواش شیر شده بود مشتاق تر جواب داد :

 

_ آخ که نمیدونی من چقدر دوست دارم دخترا پدرمو در بیارن … اصلا حال میکنم

 

ساواش با تاسف پوف کشید اما هومن کوتاه بیا نبود

 

موبایل را از گوشش فاصله داد و منتظر ماند

 

بعد از چند دقیقه که همچنان مشغول صحبت بود ساواش کلافه غرید :

 

_ مسخره بازیات تموم نشد؟

 

هومن نچی گفت و صدای معترضش بلند شد :

 

_ دورهمی رو که بخاطر دخترا بهم زدی. الآنم که نمیذاری دو کلمه حرف بزنم، حداقل یادت نره درباره پیشنهادم که گفتم معلم ورزش دخترا بشم به عمه جان بگی که …

 

ساواش کلافه نفسش را بیرون داد و حین اینکه هومن در حال حرف زدن بود تماس را قطع کرد

 

با اینکه دعوت هومن را قبول نکرده بود اما مطمئن بود شب نشده دوباره سروکله‌اش پیدا می‌شود و یا به اجبار او را از خانه بیرون می‌کشد.

 

کارهای شرکتشان مانده بود و حالا مدرسه هم به گرفتاری هایش اضافه شده بود.

 

روبه روی پارکینگ خانه ایستاد و منتظر باز شدن در ماند که نگهبان جلو دوید :

 

_ خوش اومدید آقای دانش‌پژوه ، این برای شما اومده

 

نگاهی به پاکت دست مرد انداخت و ابرو بالا داد :

 

_ کی فرستاده؟

 

_ نمیدونم جناب نشونی نداره

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x