رمان ماتیک پارت۱۶۳18 ساعت پیش1 دیدگاه سوگول با صدایی بلند جواب داد _ ازکجا میدونستی مامان جون؟ نیتت خیر بوده فکر میکردی همهی دخترا مثل دخترای اطراف خودمون پاک و خانومن لادن…
رمان ماتیک پارت ۱۶۲2 روز پیش2 دیدگاه آرام سر تکان داد _ خوش اومدید عمه و مادرش اخترخاتون پشت چشم نازک کردند ، سوگل سرد جواب داد و روی مبل نیم خیز شد…
رمان ماتیک پارت ۱۶۱4 روز پیش9 دیدگاه دور تا دور آشپزخانه را ظرف های کثیف گرفته بود قاشق های ژله ای ، بشقاب های شیر و کاکائو و ظروف سالاد احساس میکرد پاهایش تاول…
رمان ماتیک پارت ۱۶۰2 هفته پیش3 دیدگاه لادن با حرص پوف کشید _ چون فکر میکنن خودمو میگیرم! اون سری هم که کلاسو کنسل کردن تو مجبورم کردی بیام فکر میکنن بخاطر من…
رمان ماتیک پارت ۱۵۹2 هفته پیشبدون دیدگاه کلافه آه کشید و سمت آسانسوری که برای دانشجوها بود برگشت به سختی میتوانست بدون کمک راه برود نگاه سنگین پسرها را روی خودش…
رمان ماتیک پارت ۱۵۸2 هفته پیشبدون دیدگاه ساواش بدون آنکه محلش دهد شامپو را روی سر خودش ریخت و موهایش را چنگ زد لادن همچنان چشمانش را بسته بود ساواش با جدیت برخلاف…
رمان ماتیک پارت۱۵۷2 هفته پیش1 دیدگاه با اخم سمتش رفت لادن در خود جمع شد و او خودش را نزدیک تر کشید روی تخت خیمه زد و خیره به صورت…
رمان ماتیک پارت ۱۵۶4 هفته پیش12 دیدگاه لادن قهرآلود گفت _ مبحث بندی فیزیکم مونده لبخند اینبار ساواش بدجنس بود برای فیزیکش فکر دیگری داشت! طفلک دختر بیچاره! _…
رمان ماتیک پارت ۱۵۵4 هفته پیشبدون دیدگاه قبل ازینکه راست بایستد ساواش بازویش را کشید روی صندلی پرتش کرد و چانه اش را محکم گرفت چشمان لادن از حدقه بیرون زد…
رمان ماتیک پارت ۱۵۴1 ماه پیشبدون دیدگاه ساواش اجازه نداد دستش را کنار بکشد سر بتادین را باز کرد و خیره اش شد _ تو بگو چیکار کنم چی میخوای از…
رمان ماتیک پارت ۱۵۳1 ماه پیش1 دیدگاه _ گمشو تو اتاق لادن اشتباه کردم آوردمت اینجا بلای جونی میفهمی؟ آوردمت که بشی آینه دقم لادن بغض کرده ایستاد مچ پایش تیر میکشید …
رمان ماتیک پارت ۱۵۲1 ماه پیش1 دیدگاه ساواش در سکوت نگاهش کرد لادن دل را به دریا زد میدانست ساواش عصبی تر از همیشه میشود اما باید میپرسید یک بار برای همیشه! _…
رمان ماتیک پارت ۱۵۱1 ماه پیشبدون دیدگاه ساواش گرفته لب زد _ چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه بعدش راحتی لادن بغض کرده نالید _ ازت متنفرم اگر منو اونجا ول نمیکردی اینطوری نمیشد…
رمان ماتیک پارت ۱۵۰1 ماه پیشبدون دیدگاه لیلا با لحنی آرام تر توضیح داد _ داشته پیاده میومده خونه که مزاحمش شدن خواسته فرار کنه این بلا سرش اومده اصلا خونتون کجاست؟ چرا وقتی…
رمان ماتیک پارت ۱۴۹2 ماه پیشبدون دیدگاه با این همه تحمل دیدن ساواش را نداشت حاضر بود شب را در خیابان بماند! _ فعلا نمیخوام ساواش چیزی بدونه باشه ابجی؟ قول بده بهم …