رمان ماتیک پارت۱۶۳

1 دیدگاه
    سوگول با صدایی بلند جواب داد   _ از‌کجا میدونستی مامان جون؟ نیتت خیر بوده فکر می‌کردی همه‌ی دخترا مثل دخترای اطراف خودمون پاک و خانومن   لادن…

رمان ماتیک پارت ۱۶۲

2 دیدگاه
    آرام سر تکان داد   _ خوش اومدید   عمه و مادرش اخترخاتون پشت چشم نازک کردند ، سوگل سرد جواب داد و روی مبل نیم خیز شد…

رمان ماتیک پارت ۱۶۱

9 دیدگاه
  دور تا دور آشپزخانه را ظرف های کثیف گرفته بود   قاشق های ژله ای ، بشقاب های شیر و کاکائو و ظروف سالاد   احساس میکرد پاهایش تاول…

رمان ماتیک پارت ۱۶۰

3 دیدگاه
      لادن با حرص پوف کشید   _ چون فکر میکنن خودمو میگیرم! اون سری هم که کلاسو کنسل کردن تو مجبورم کردی بیام فکر میکنن بخاطر من…

رمان ماتیک پارت ۱۵۹

بدون دیدگاه
        کلافه آه کشید و سمت آسانسوری که برای دانشجوها بود برگشت   به سختی میتوانست بدون کمک راه برود   نگاه سنگین پسرها را روی خودش…

رمان ماتیک پارت ۱۵۸

بدون دیدگاه
    ساواش بدون آنکه محلش دهد شامپو را روی سر خودش ریخت و موهایش را چنگ زد   لادن همچنان چشمانش را بسته بود   ساواش با جدیت برخلاف…

رمان ماتیک پارت۱۵۷

1 دیدگاه
        با اخم سمتش رفت   لادن در خود جمع شد و او خودش را نزدیک تر کشید   روی تخت خیمه زد و خیره به صورت…

رمان ماتیک پارت ۱۵۶

12 دیدگاه
      لادن قهرآلود گفت   _ مبحث بندی فیزیکم مونده   لبخند اینبار ساواش بدجنس بود   برای فیزیکش فکر دیگری داشت!   طفلک دختر بیچاره!   _…

رمان ماتیک پارت ۱۵۵

بدون دیدگاه
        قبل ازینکه راست بایستد ساواش بازویش را کشید   روی صندلی پرتش کرد و چانه اش را محکم گرفت   چشمان لادن از حدقه بیرون زد…

رمان ماتیک پارت ۱۵۳

1 دیدگاه
    _ گمشو تو اتاق لادن اشتباه کردم آوردمت اینجا بلای جونی میفهمی؟ آوردمت که بشی آینه دقم   لادن بغض کرده ایستاد   مچ پایش تیر می‌کشید  …

رمان ماتیک پارت ۱۵۲

1 دیدگاه
  ساواش در سکوت نگاهش کرد   لادن دل را به دریا زد می‌دانست ساواش عصبی تر از همیشه می‌شود اما باید می‌پرسید   یک بار برای همیشه!   _…

رمان ماتیک پارت ۱۵۱

بدون دیدگاه
  ساواش گرفته لب زد   _ چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه بعدش راحتی   لادن بغض کرده نالید   _ ازت متنفرم اگر منو اونجا ول نمیکردی اینطوری نمی‌شد…

رمان ماتیک پارت ۱۵۰

بدون دیدگاه
    لیلا با لحنی آرام تر توضیح داد   _ داشته پیاده میومده خونه که مزاحمش شدن خواسته فرار کنه این بلا سرش اومده اصلا خونتون کجاست؟ چرا وقتی…

رمان ماتیک پارت ۱۴۹

بدون دیدگاه
  با این همه تحمل دیدن ساواش را نداشت   حاضر بود شب را در خیابان بماند!   _ فعلا نمیخوام ساواش چیزی بدونه باشه ابجی؟ قول بده بهم  …