رمان ماتیک پارت 225

بدون دیدگاه
      *** آب دهنش را فرو داد و مضطرب به ساختمانِ روبرویش نگاه کرد   ساواش اشاره زد   _ کارت ورود به جلسه ، مداد اضافه ،…

رمان ماتیک پارت 224

بدون دیدگاه
  _ پسته هارو خوردی؟   لادن بی حال روی کاناپه دراز کشید   _ خوردم اما بالا آوردم   _ اشکالی نداره ، خوبه معدت خالی نبوده   لادن…

رمان ماتیک پارت 223

۱ دیدگاه
    کمک کرد دخترک لباس بپوشد ، موهایش را سشوار کشید و بعد روی تخت خواباندش _ من میرم حمام برات پسته‌ی شور میارم بخور حالت‌تهوعت کم می‌شه لادن…

رمان ماتیک پارت 222

۱ دیدگاه
    _ آره ، آره عزیزم … نگران نباش   لادن با گریه و حالی بد خندید   صدای زمزمه‌اش را تنها خودش شنید   _ با من مهربون…

رمان ماتیک پارت 221

بدون دیدگاه
  لادن مثل خودش صدا بالا برد   _ قرارم نبود بخونم! برنامم روز آخر خالیه حالا ساکت شو تمرکزم بهم میریزه   ساواش چشم غره ای به در بسته…

رمان ماتیک پارت 220

بدون دیدگاه
    همه چیز خوب بود اما رنگ و بویی غریبانه داشت! لادن شب آخر روی ماسه ها دراز کشیده و خیره به ستاره ها پرسیده بود _ تو هم…

رمان ماتیک پارت 219

۱ دیدگاه
    _ هنوز فصلش نرسیده ، بعد از کنکورت که اومدیم می‌خرم لادن با ولع به شاخه‌ی بالا اشاره زد _ نمیخواد بخری باید بچینی! ساواش سرش را بلند…

رمان ماتیک پارت 218

۱ دیدگاه
    با نیم‌خیز شدنِ دخترک مچ دستش را چنگ زد _ کجا؟ لادن موهایش را پشت گوشش فرستاد هنوز هم عادت نکرده بود به اینطور برهنه بودن در آغوش…

رمان ماتیک پارت 217

بدون دیدگاه
    _ تازه عروس دومادم محسوب می‌شیم   دخترک تلخ پوزخند زد   _ آره خیلی!   ساواش بحث را تغییر داد و هم زمان دستش را دور کمر…

رمان ماتیک پارت 216

بدون دیدگاه
      _ مودب باش!   لادن محکم به بازویش کوبید   _ دفعه آخرت بود کنار من لاس میزدی!   _ من لاس بزنم؟‌ با زن شوهر دار؟…

رمان ماتیک پارت 215

۲ دیدگاه
  ترگل گاز کوچکی به گوشت زد شبیه به بچه‌هایی که تازه غذا خوردن را شروع کرده‌اند   _ وای چقدر خوشمزست   لادن دست به سینه نگاهش کرد  …

رمان ماتیک پارت 214

بدون دیدگاه
      لادن سعی کرد سوتی ندهد   _ تو ساحل پاشون پیچ خورد!   ساواش با جدیت سری تکان داد و سمت آشپزخانه رفت   لادن نمایشی لبخند…

رمان ماتیک پارت 213

۲ دیدگاه
      لادن روی زانوهایش نیم خیز شد   با چشمان گشاد شده هر دو دستش را محکم به دهانش فشرد تا فریاد نکشد   باورش نمی‌شد چه می‌شنود!…

رمان ماتیک پارت 212

۳ دیدگاه
  قبل از خروج از در آخرین طعنه را هم زد!   _ نترس ، نزدیک آب نمی‌شم دستوراتت اجرا میشه آقای ناپدری!   ساواش پوف کشید   دخترک بی…

رمان ماتیک پارت 211

بدون دیدگاه
    لیوان را دستش داد و پیراهنش را از تن بیرون کشید   _ تقصیر منه میخوام از گرسنگی نمیری   لادن بینی‌اش را به لیوان چسباند و بعد…