رمان مربای پرتقال پارت ۳۱2 سال پیش۵ دیدگاه سیاوش صورتش را درهم میکشد و میگوید: – آها… آرزو بر جوانان عیب نیست. راحت باش. سوگند یک وری نگاهش میکند و تای ابرویی بالا…
رمان مربای پرتقال پارت۳۰2 سال پیش۱ دیدگاه فرانک پشت میز شام منتظر مینشیند. بوی غذا اشتهایش را تحریک میکند و همچنان کسی نیامده… کلافه از دایه میپرسد: – پس اینا کجا موندن؟ …
رمان مربای پرتقال پارت ۲۹2 سال پیش۳ دیدگاه سیاوش با نفس نفس، دستش را سمت محافظ میگیرد. – این آرشو زد. سوگند ناامید نگاهشان میکند. در دل میگوید: – خدایا صبر ایوبی…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۸2 سال پیش۳ دیدگاه سوگند کنار دست جهانگیر مینشیند. – رئیس مطمئنی میشه بهشون اعتماد کرد؟ جهانگیر مانیتور را کمی سمت سوگند کج میکند. – بیا از تو…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۷2 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش رد نگاهش را دنبال میکند و به بدن برهنهی خودش میرسد. دوبار داد میکشد و سریع لحاف را جلوی بدنش میگیرد. – کمک… ایهاالناس این…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۶2 سال پیش۲ دیدگاه صندلی کافه تریا را برای سوگند بیرون میکشد. – بشین حرف میزنیم باهم. سوگند، مغرورانه روی صندلی مینشیند. روبرویش مینشیند و دستش را درهم قلاب…
رمان مربای پرتقال پارت۲۵2 سال پیش۱ دیدگاه ماشین را جلوی در بیمارستان نگه میدارد. در آینهی ماشین خودش را چک میکند. رژلب سرخش را برمیدارد و یک دور دیگر رژش را تمدید میکند. تلفنش زنگ…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۴2 سال پیشبدون دیدگاه جهانگیر بهت زده میپرسد: – با اون آرش پدر سوختهای؟ – بله… جهانگیر زیر لب فحشی نثار آرش میکند و بعد به سیاوش میگوید: …
رمان مربای پرتقال پارت ۲۳2 سال پیش۱ دیدگاه تنها میرغضب جمعشان، سیاوش بود و سیاوش! آرش سیگاری گوشهی لبش میگذارد و مستانه وسط پیست میرقصد. دختری با نیم وجب پارچهی لباس مانند، کنار سیاوش مینشیند.…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۲2 سال پیش۳ دیدگاه سیاوش در لابی هتل، عصرانه میخورد که ناگهان چشمش به آرش و دو دختر دیگر میافتاد. اول فکر کرد اشتباه میکند. با دقت بیشتری اینبار زل میزند.…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۱2 سال پیش۱۱ دیدگاه سوگند با چشم گرد شده؛ اولین کاری که به ذهنش خطور میکند را انجام میدهد. محکم با زانو، وسط پای سیاوش میکوبد و جیغ میکشد: –…
رمان مربای پرتقال پارت ۲۰2 سال پیش۳ دیدگاه – قفل کن ماشین رو بیا بریم ببینیم جا پیدا نمیشه تا صبح بخوابیم توش. سوگند حرف گوش کن، کاری که سیاوش گفت را، انجام میدهد…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۹2 سال پیش۲ دیدگاه کارکنان مزون همگی لباس های مشابهی تن کردهاند. یکی از آن ها با دیدن سوگند دوان دوان سمتش میآید و تا کمر جلویش خم میشود. – سلام…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۸2 سال پیش۱ دیدگاه همزمان با سیاوش چشمش گرد میشود. – چی داری؟ ادامهی فکرش را بلند گفته… محکم روی دهانش میکوبد. احمقانه لبخند میزند و پشت سر سیاوش تکرار میکند:…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۷2 سال پیش۷ دیدگاه – آقای صرافیان؟ سیاوش جزوههایش را درون کیفش میگذارد و پرسشی به ترانه نگاه میکند. ترانه علوی، همان دختر یکی یکدانهی رئیس دانشگاه است که تقریباً…