رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۱

۴ دیدگاه
        – می گفتم اگر خنک میشه، اگر آروم میشه اشکال نداره. بذار هر چی میخواد بگه. فدای سرش. بلک سوانو شکست؟ فدای سرش! لپتاپمو شکست؟ اشکال…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۰

۵ دیدگاه
        لبخند شیرینی زد و گفت:   – معلومه که میشه! چرا نشه عزیزم؟   لب زدم:   – من توی اوج بودم اما یوجین می گفت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۹

۴ دیدگاه
        سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت:   – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۸

۱ دیدگاه
        سری تکون داد و گفت:   – یه روز برات می رقصمش.   یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۷

۲ دیدگاه
      آهی کشیدم و پچ پچ وار گفتم:   – اون زن! همونی که منو به دنیا آورد… جمعه ها که نمی رفت سر کار زود تر از…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۶

۱ دیدگاه
      هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن! غرغر کردم:   – نکن دلیار.   جدی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۵

۱ دیدگاه
        حوضه استحفاظی من امنیت نداشت! من خود مفهوم نا امنی بودم ولی انگار دلیار باهام مخالف بود. لب زدم:   – بخواب.   نفس عمیقی کشید…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۹۴

۱ دیدگاه
      گفتم:   – حس بدی بهم داد. مطمئن بودم داری جمع می کنی که بری.   ناباور برگشت سمتم و گفت:   – جمع کنم برم؟ تازه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۳

۲ دیدگاه
        خشک شدم! دوتا احتمال داشت، یا دلیار بود، یا اومده بودن منو بکنن تو گونی!   از جا بلند شدم و رفتم سمت در، هنوز بارون…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۲

۴ دیدگاه
        دستام از دو طرف حلقه شد دور تن ظریفش، یکی از دستام رفت لای موهاش و یکیش نشست روی کمرش… لبای درشتش رو با لبام محصور…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۱

۲ دیدگاه
    گفتم:   – ای کاش ده سال پیش بودی! وقتی هنوز از پرتگاه پرت نشده بودم پایین! وقتی هنوز انسان بودم! رویین بودم!   چشمام تیر می کشید.…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۰

۲ دیدگاه
      رام شده بودم! این دختر رامشگر گرگ بود! منِ وحشی دریده رو از پادگان تحویل گرفت، یه قاتل روانی رو تحمل کرد و کم کم تبدیلم کرد…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۹

۳ دیدگاه
      این حرفش اذیتم می کرد. برام گفته بود خیلی زیاد عاشق شده. خیلی به این قسمت قضیه فکر کرده بودم و فکر می کردم و واقعا امیدوار…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۸

بدون دیدگاه
        نگاهم کرد . پرسیدم:   – اینا رو ول کن! درد داری؟ من توی خونه مسکن قوی دارم، بیارم برات؟   نمیدونم جرفم چه ایرادی داشت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۷

۵ دیدگاه
    به آنی دوزاریم افتاد. دلیار به خاطر یه اتفاق بیولوژیکی توی بدنش به اسن حال و روز افتاده بود؟   از جا بلند شدم، داشت خیلی دقیق نگاهم…