رمان هیلیر پارت ۹۶11 ماه پیش۱ دیدگاه هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن! غرغر کردم: – نکن دلیار. جدی…
رمان هیلیر پارت ۹۵11 ماه پیش۱ دیدگاه حوضه استحفاظی من امنیت نداشت! من خود مفهوم نا امنی بودم ولی انگار دلیار باهام مخالف بود. لب زدم: – بخواب. نفس عمیقی کشید…
رمان هیلیر پارت۹۴11 ماه پیش۱ دیدگاه گفتم: – حس بدی بهم داد. مطمئن بودم داری جمع می کنی که بری. ناباور برگشت سمتم و گفت: – جمع کنم برم؟ تازه…
رمان هیلیر پارت ۹۳11 ماه پیش۲ دیدگاه خشک شدم! دوتا احتمال داشت، یا دلیار بود، یا اومده بودن منو بکنن تو گونی! از جا بلند شدم و رفتم سمت در، هنوز بارون…
رمان هیلیر پارت ۹۲11 ماه پیش۴ دیدگاه دستام از دو طرف حلقه شد دور تن ظریفش، یکی از دستام رفت لای موهاش و یکیش نشست روی کمرش… لبای درشتش رو با لبام محصور…
رمان هیلیر پارت ۹۱11 ماه پیش۲ دیدگاه گفتم: – ای کاش ده سال پیش بودی! وقتی هنوز از پرتگاه پرت نشده بودم پایین! وقتی هنوز انسان بودم! رویین بودم! چشمام تیر می کشید.…
رمان هیلیر پارت ۹۰11 ماه پیش۲ دیدگاه رام شده بودم! این دختر رامشگر گرگ بود! منِ وحشی دریده رو از پادگان تحویل گرفت، یه قاتل روانی رو تحمل کرد و کم کم تبدیلم کرد…
رمان هیلیر پارت ۸۹11 ماه پیش۳ دیدگاه این حرفش اذیتم می کرد. برام گفته بود خیلی زیاد عاشق شده. خیلی به این قسمت قضیه فکر کرده بودم و فکر می کردم و واقعا امیدوار…
رمان هیلیر پارت ۸۸11 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهم کرد . پرسیدم: – اینا رو ول کن! درد داری؟ من توی خونه مسکن قوی دارم، بیارم برات؟ نمیدونم جرفم چه ایرادی داشت…
رمان هیلیر پارت ۸۷11 ماه پیش۵ دیدگاه به آنی دوزاریم افتاد. دلیار به خاطر یه اتفاق بیولوژیکی توی بدنش به اسن حال و روز افتاده بود؟ از جا بلند شدم، داشت خیلی دقیق نگاهم…
رمان هیلیر پارت ۸۶11 ماه پیش۲ دیدگاه خودمو بهش رسوندم و سریع درشو باز کردم و رفتم تو. شروع کردم به گشتن. توی سالن اصلی و آشپزخونه که نبود. سرویسای پایین رو هم…
رمان هیلیر پارت۸۵11 ماه پیشبدون دیدگاه دلیار از دو روز پیش که دیدمش دیگه سراغم نیومده بود! من نرفته بودم اون جا و اونم هیچ خبری نگرفته بود ازم و اصلا نمیدونستم الان…
رمان هیلیر پارت۸۴11 ماه پیش۲ دیدگاه حس غریبی داشتم، از جا بلند شدم. هر چیزی که بود می دونستم دلم نمیخواد دوباره با دلیار رو به رو بشم. حداقل امروز رو… …
رمان هیلیر پارت ۸۳11 ماه پیش۱ دیدگاه سرشو برگردوند و گفت: – متاسفانه کسی که دنیاتو این قدر رنگی کرده خودش کور رنگی داره! سرمو گذاشتم روی سینه اش و لب زدم:…
رمان هیلیر پارت ۸۲12 ماه پیش۲ دیدگاه موهاشو آروم دادم پشت گوشش و گفتم: – ولی عشق خیلی قشنگه! لب زد: – دیگه حتی بهش باور هم ندارم. اسمش که…