رمان هیلیر پارت ۱۰۱12 ماه پیش۴ دیدگاه – می گفتم اگر خنک میشه، اگر آروم میشه اشکال نداره. بذار هر چی میخواد بگه. فدای سرش. بلک سوانو شکست؟ فدای سرش! لپتاپمو شکست؟ اشکال…
رمان هیلیر پارت ۱۰۰1 سال پیش۵ دیدگاه لبخند شیرینی زد و گفت: – معلومه که میشه! چرا نشه عزیزم؟ لب زدم: – من توی اوج بودم اما یوجین می گفت…
رمان هیلیر پارت ۹۹1 سال پیش۴ دیدگاه سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت: – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی…
رمان هیلیر پارت ۹۸1 سال پیش۱ دیدگاه سری تکون داد و گفت: – یه روز برات می رقصمش. یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز…
رمان هیلیر پارت ۹۷1 سال پیش۲ دیدگاه آهی کشیدم و پچ پچ وار گفتم: – اون زن! همونی که منو به دنیا آورد… جمعه ها که نمی رفت سر کار زود تر از…
رمان هیلیر پارت ۹۶1 سال پیش۱ دیدگاه هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن! غرغر کردم: – نکن دلیار. جدی…
رمان هیلیر پارت ۹۵1 سال پیش۱ دیدگاه حوضه استحفاظی من امنیت نداشت! من خود مفهوم نا امنی بودم ولی انگار دلیار باهام مخالف بود. لب زدم: – بخواب. نفس عمیقی کشید…
رمان هیلیر پارت۹۴1 سال پیش۱ دیدگاه گفتم: – حس بدی بهم داد. مطمئن بودم داری جمع می کنی که بری. ناباور برگشت سمتم و گفت: – جمع کنم برم؟ تازه…
رمان هیلیر پارت ۹۳1 سال پیش۲ دیدگاه خشک شدم! دوتا احتمال داشت، یا دلیار بود، یا اومده بودن منو بکنن تو گونی! از جا بلند شدم و رفتم سمت در، هنوز بارون…
رمان هیلیر پارت ۹۲1 سال پیش۴ دیدگاه دستام از دو طرف حلقه شد دور تن ظریفش، یکی از دستام رفت لای موهاش و یکیش نشست روی کمرش… لبای درشتش رو با لبام محصور…
رمان هیلیر پارت ۹۱1 سال پیش۲ دیدگاه گفتم: – ای کاش ده سال پیش بودی! وقتی هنوز از پرتگاه پرت نشده بودم پایین! وقتی هنوز انسان بودم! رویین بودم! چشمام تیر می کشید.…
رمان هیلیر پارت ۹۰1 سال پیش۲ دیدگاه رام شده بودم! این دختر رامشگر گرگ بود! منِ وحشی دریده رو از پادگان تحویل گرفت، یه قاتل روانی رو تحمل کرد و کم کم تبدیلم کرد…
رمان هیلیر پارت ۸۹1 سال پیش۳ دیدگاه این حرفش اذیتم می کرد. برام گفته بود خیلی زیاد عاشق شده. خیلی به این قسمت قضیه فکر کرده بودم و فکر می کردم و واقعا امیدوار…
رمان هیلیر پارت ۸۸1 سال پیشبدون دیدگاه نگاهم کرد . پرسیدم: – اینا رو ول کن! درد داری؟ من توی خونه مسکن قوی دارم، بیارم برات؟ نمیدونم جرفم چه ایرادی داشت…
رمان هیلیر پارت ۸۷1 سال پیش۵ دیدگاه به آنی دوزاریم افتاد. دلیار به خاطر یه اتفاق بیولوژیکی توی بدنش به اسن حال و روز افتاده بود؟ از جا بلند شدم، داشت خیلی دقیق نگاهم…