رمان هیژا پارت 206 ماه پیش11 دیدگاه سری به تأیید تکون داد و صداش رو پایین آورد، اتاق شهرام دقیقاً روبه روی استیشن بود. – آره من فقط میدونم پدرش با کلی…
رمان هیژا پارت 196 ماه پیشبدون دیدگاه اینقدر پنهونی خودم رو وارد و خارج این اتاق میکردم که تقریباً تمام راهکارهاش رو یادگرفته بودم و تا به امروز گیر نیوفتادم. اما اینبار…
رمان هیژا پارت 186 ماه پیشبدون دیدگاه *** کمی ماکارونی برای خودم کشیدم و پشت میز آشپزخونه نشستم. گوشی رو با کتفم روی گوشم فیکس کردم و کمی عصبی…
رمان هیژا پارت 176 ماه پیشبدون دیدگاه بخار یخ زدهی ریهم رو تو دستهام فوت کردم. اینجوری نمیشد، تنم داشت از سرمازدگی کرخت میشد و خوابیدن بدترین اتفاق این شب نحس بود. از…
رمان هیژا پارت 166 ماه پیشبدون دیدگاه انگار خیلی عصبی بود که صداش رو واسه یه بیمار ناتوان مثل این مرد بالا برده بود. از سر و صداها میتونستم بفهمم داره چیکار…
رمان هیژا پارت 156 ماه پیشبدون دیدگاه **** از لای باز موندهی در اتاقی که دکتر همتی مشغول چکاپ بیمارش بود به داخل سرک کشیدم، دکتر پشتش به من بود و…
رمان هیژا پارت 146 ماه پیشبدون دیدگاه لبخند زدم و یه قدم جلو رفتم. حین گرفتن بازوش از روی همون لباس فرم آسایشگاه سمت تخت هدایتش کردم و با نیم نگاهی به افشین که…
رمان هیژا پارت 136 ماه پیش3 دیدگاه **** ساعت از نیمه شب گذشته بود و باز من پشت در اتاق دویست و هفت بودم. بعد اون روز بارها خودم رو…
رمان هیژا پارت 126 ماه پیشبدون دیدگاه *** – ماهلین درد گرفته تعریف میکنی یا جور دیگه اعتراف بگیرم؟ بالشت به بغل نگاهم رو از تلویزیون و سریال تکراریش گرفتم،…
رمان هیژا پارت ۱۱6 ماه پیشبدون دیدگاه بازم هیچی و من بیطاقت دستم رو جلو بردم و اون تیکه موی بلندی که داخل چشمش رفته بود رو کنار زدم. یعنی حتی نمیتونست…
رمان هیژا پارت ۱۰7 ماه پیشبدون دیدگاه **** با دستهایی که شدیداً میلرزید وارد مغازهی کوچیک کلید سازی شدم. نگاه پیرمرد که روی صورتم نشست انگار خودم رو باختم. من…
رمان هیژا پارت ۹7 ماه پیشبدون دیدگاه اینقدر پریشون بودم که واسه رسیدگی به بیمارایی که امروز تو نوبت کاریم بودن، همکارم رو فرستادم و خودم به اتاق استراحت پناه آوردم. …
رمان هیژا پارت ۸7 ماه پیشبدون دیدگاه به زور آب دهنم رو با لبهای برهوتم فرو دادم. صداشون دور شد و من با قدمهای آهسته جلو رفتم. صدای خفهی دختره به گوشم…
رمان هیژا پارت77 ماه پیشبدون دیدگاه لبخند زدم و بازوش رو نوازش کردم. افشین مثل بیشتر وقتها روی تختش خواب بود و نسیم سرد از پنجره با فشار داخل میشد. –…
رمان هیژا پارت ۶7 ماه پیشبدون دیدگاه با چشمهای ریز شده به یخچال خالی نگاه کردم و با لبهای آویزون تو جواب مامان گفتم: – آره دوره ولی میرسونم خودمو، یه ماه آزمایشیم…