رمان عروس استاد پارت 206 سال پیش۲۶ دیدگاه * * * * * * خیره به مهرداد نگاه کردم.خندید و گفت _من چی کار کنم هانا؟ نتونستم نه بگم ولی با این وجود خواستم به…
رمان خان پارت 56 سال پیشبدون دیدگاه پاسخی ندادم. شرم کرده بودم! توی این سن یه سری حرفا و کارا برام سنگین بود. چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودیم که صدای در اومد. اونقدری محکم…
رمان خان پارت 46 سال پیش۳ دیدگاه به اتاق برگشتم. دلم می خواست ساعت ها بهش خیره بشم. نشستم؛ دقیقا نقطه ی رو به روش. گاهی تکونی می خورد و موهاش پخش می شد توی صورتش.…
رمان خان پارت 36 سال پیش۱ دیدگاه چند لقمه ای به سختی خوردم. با هر بار فرو دادنش، انگار بند بند وجودم تکه تکه می شد. بعد از چند دقیقه، از جام بلند شدم و خواستم…
رمان عروس استاد پارت 196 سال پیش۲۱ دیدگاه هلش دادم به عقب و عصبی غریدم _مریضی؟ دستش و کنار سرم روی ماشین گذاشت و گفت _اومدم برت گردونم. نفسم بند اومد…اما حرف بعدیش حالم رو…
رمان خان پارت 26 سال پیشبدون دیدگاه شاید خنده دار به نظر می اومد. اما من چنین کاری رو از افراخان بعید نمی دونستم! عادت نداشتم به این شخصیتش، شخصیت مهربون و شاید شوخ طبعش.…
رمان خان پارت 16 سال پیش۱ دیدگاه «گلناز» گوشه ی اتاق کز کرده بودم. مامان، مدام اشک می ریخت و توی سرش می زد. این دیگه چه مصیبتی بود؟ خانواده ی کوچیک ما چطور می تونست…
رمان آخرین سرو پارت 416 سال پیش۱ دیدگاه چهار روز تمام در بی خبری مطلق باز با خود فکر می کردم که آیا این منم که هنوز زنده ام و هنوز هم می توانم نفس بکشم؟!منی…
رمان عروس استاد پارت 186 سال پیش۹ دیدگاه با بوق دوم جواب داد: _به سلام…چه چیزی باعث شده شماره ی زیباتون روی گوشی بنده ی حقیر بیوفته؟ صدام رو صاف کردم و گفتم _خودت رو لوس…
رمان قصاص6 سال پیش۲ دیدگاهرمان قصاص نویسنده : سارا گل خلاصه: شاید برای همه پیش اومده باشه که میون روزمرگی ها ، جایی بین مشکلات کوچک و بزرگ اتفاقی رخ بده که حتی…
رمان پناهم باش پارت 256 سال پیش۶ دیدگاه خسته از جنگ نابرابر کنار رویسام دراز کشیدم و اونو در آغوش گرفتم. تنها کارى که مى تونستم در حق اون بکنم این بود که حداقل اونو راضى…
رمان آخرین سرو پارت 406 سال پیشبدون دیدگاه – سهیلا تو بهم بگو الان باید چیکار کنم؟ -صبر ماهی جونم، فقط صبر کن. – نمی تونم سهیلا.کاسه ی صبرم لبریز شده، پاهام تاول زد بسکه چند ساعت…
رمان عروس استاد پارت 176 سال پیش۱۳ دیدگاه مهرداد متوجه ی نگاه خیرم شد گذرا نگاه معناداری بهم انداخت که لبخندم عمیق تر شد. یاد یک ماه قبل افتادم. برای جمع کردن وسایلام به آپارتمان…
رمان آخرین سرو پارت 396 سال پیشبدون دیدگاه مثل طفلی ناآرام که برای به پایان رسیدن شب و رسیدن فردا انتظار می کشید تا بالاخره در سپیدی صبح به آنچه که دیر زمانی انتظارش را کشیده…
رمان همسر دوم پارت آخر6 سال پیش۱۳ دیدگاه با شیطنت میگه -خب ؟ مگه خلاف شرع کردم؟ سرخ میشم از خجالت و میگم -خب.. خجالت میکشم از اینکه صورتمو زیر دستام مخفی کردم و سرخ شدم…