رمان آهو نیما پارت 1601 ماه پیش۳ دیدگاه خانه ای که بیشتر شبیه خرابه بود! در فاصله ای که مامورین درحال جستجوی داخل خانه بودند، فرصت پیدا کردم به حرف های حامد فکر کنم. نیما ترسناک تر…
رمان آهو نیما پارت 1591 ماه پیشبدون دیدگاه – امید الان کجاست؟! حامد خندید. – عجله نکن! به اونجا هم می رسیم! اول باید تکلیف دخترمون، آوا… هنوز حرف حامد کامل از دهانش خارج نشده بود که…
رمان آهو نیما پارت 1581 ماه پیشبدون دیدگاه مرده شور اینجور دوست داشتن هایی را باید می برد… دوست داشتن هایی که وقتی کنارش بودی، باورش نداشتی و تا همه چیز تمام میشد، یادش می افتادی… یادش…
رمان آهو نیما پارت 1571 ماه پیشبدون دیدگاه از شنیدن حرف هایش حالت تهوع به سراغم آمد. از اینکه چند سال از عمرم را به چنین شخصی فکر کرده بودم، از خودم بیزار بودم! – چه…
رمان آهو نیما پارت 1561 ماه پیشبدون دیدگاه وارفته نگاهش کردم. می خواست روی صورتم اسید بپاشد؟! به خودم که نمی توانستم دروغ بگویم… ترسیدم. بعید نبود که حامد حالا بخواهد اسید روی صورتم…
رمان آهو نیما پارت 1552 ماه پیشبدون دیدگاه نباید نقطه ضعف دست حامد می دادم. نباید اجازه می دادم بحث را به جاهایی جز امید بکشاند. – امید کجاست؟! درک نمی کنم چرا دزدیدیش! – جاش خوبه!…
رمان آهو نیما پارت 1542 ماه پیش۱ دیدگاه هیچ احساس خوبی نسبت به قسمت دوم جمله اش نداشتم. آنقدر احمق نبودم که نتوانم معنی جمله اش را حدس بزنم، اما خداخدا می کردم حدسم…
رمان آهو نیما پارت 1532 ماه پیش۱ دیدگاه اخم های حامد درهم شد. – پس بدون که جز من، یه حیوون دیگه هم تو زندگیت بوده! تنها نگاهش کردم. – یه حیوون که گرچه عمر رابطه ش…
رمان آهو نیما پارت 1522 ماه پیشبدون دیدگاه منظورش را از مزاحم های دورمون فهمیدم… نیما و امید را می گفت… نه می توانستم از حامد بخواهم دهانش را ببندد و نه توانایی شنیدن حرف هایش را…
رمان آوو ونیما پارت 1522 ماه پیشبدون دیدگاه در سکوت نگاهش کردم که ادامه داد: نیما، امید! واقعا تو به چشم شوهر به این دو نفر نگاه کردی؟! مثل همیشه با وقاحت حرف هایش را زده بود!…
رمان آهو نیما پارت 1512 ماه پیش۱ دیدگاه چند قدم دیگر برداشت و درست مقابلم ایستاد. – دلم برات تنگ شده بود! وقتی کسی اظهار دلتنگی می کرد، آدم می گفت دلش تنگ شده است… اگر…
رمان آهو نیما پارت 1502 ماه پیشبدون دیدگاه تنها توانستم یک سؤال بپرسم. – امید کجاست؟! حامد با غیظ خندید. – چه عجله ایه؟! حالا به آقا امیدتون هم می رسیم آهو جان! نگاهم در اطراف چرخید…
رمان آهو نیما پارت 1492 ماه پیش۱ دیدگاه هرچند که هیچ اسمی از او نبردم. همه ی چیزهایی که تصورشان می کردم پنجاه درصد احتمال واقعی بودنشان وجود داشت… به همین دلیل هم نمی خواستم با…
رمان آهو نیما پارت 1482 ماه پیشبدون دیدگاه– پدر آقا امیدت که سینه ی قبرستونه… می مونه مادرشوهرت که خب… راه پیرزن خرفت دوره… منطقی نیست خبردارش کنی! اینکه حامد از همه چیز انقدر دقیق خبر داشت،…
رمان آهو و نیما پارت 1472 ماه پیش۲ دیدگاه دندان هایم را محکم روی هم فشار دادم. – چه ساعتی باید بیام؟! و او که متوجه عصبانیتم شده بود، توجهی به سؤالم نکرد. – پدر و مادرت از…