رمان آهو نیما پارت 160

۳ دیدگاه
  خانه ای که بیشتر شبیه خرابه بود! در فاصله ای که مامورین درحال جستجوی داخل خانه بودند، فرصت پیدا کردم به حرف های حامد فکر کنم. نیما ترسناک تر…

رمان آهو نیما پارت 159

بدون دیدگاه
  – امید الان کجاست؟! حامد خندید. – عجله نکن! به اونجا هم می رسیم! اول باید تکلیف دخترمون، آوا… هنوز حرف حامد کامل از دهانش خارج نشده بود که…

رمان آهو نیما پارت 158

بدون دیدگاه
  مرده شور اینجور دوست داشتن هایی را باید می برد… دوست داشتن هایی که وقتی کنارش بودی، باورش نداشتی و تا همه چیز تمام میشد، یادش می افتادی… یادش…

رمان آهو نیما پارت 157

بدون دیدگاه
    از شنیدن حرف هایش حالت تهوع به سراغم آمد. از اینکه چند سال از عمرم را به چنین شخصی فکر کرده بودم، از خودم بیزار بودم! – چه…

رمان آهو نیما پارت 156

بدون دیدگاه
        وارفته نگاهش کردم. می خواست روی صورتم اسید بپاشد؟! به خودم که نمی توانستم دروغ بگویم… ترسیدم. بعید نبود که حامد حالا بخواهد اسید روی صورتم…

رمان آهو نیما پارت 155

بدون دیدگاه
  نباید نقطه ضعف دست حامد می دادم. نباید اجازه می دادم بحث را به جاهایی جز امید بکشاند. – امید کجاست؟! درک نمی کنم چرا دزدیدیش! – جاش خوبه!…

رمان آهو نیما پارت 154

۱ دیدگاه
        هیچ احساس خوبی نسبت به قسمت دوم جمله اش نداشتم. آنقدر احمق نبودم که نتوانم معنی جمله اش را حدس بزنم، اما خداخدا می کردم حدسم…

رمان آهو نیما پارت 153

۱ دیدگاه
  اخم های حامد درهم شد. – پس بدون که جز من، یه حیوون دیگه هم تو زندگیت بوده! تنها نگاهش کردم. – یه حیوون که گرچه عمر رابطه ش…

رمان آهو نیما پارت 152

بدون دیدگاه
  منظورش را از مزاحم های دورمون فهمیدم… نیما و امید را می گفت… نه می توانستم از حامد بخواهم دهانش را ببندد و نه توانایی شنیدن حرف هایش را…

رمان آوو ونیما پارت 152

بدون دیدگاه
  در سکوت نگاهش کردم که ادامه داد: نیما، امید! واقعا تو به چشم شوهر به این دو نفر نگاه کردی؟! مثل همیشه با وقاحت حرف هایش را زده بود!…

رمان آهو نیما پارت 151

۱ دیدگاه
    چند قدم دیگر برداشت و درست مقابلم ایستاد. – دلم برات تنگ شده بود! وقتی کسی اظهار دلتنگی می کرد، آدم می گفت دلش تنگ شده است… اگر…

رمان آهو نیما پارت 150

بدون دیدگاه
  تنها توانستم یک سؤال بپرسم. – امید کجاست؟! حامد با غیظ خندید. – چه عجله ایه؟! حالا به آقا امیدتون هم می رسیم آهو جان! نگاهم در اطراف چرخید…

رمان آهو نیما پارت 149

۱ دیدگاه
    هرچند که هیچ اسمی از او نبردم. همه ی چیزهایی که تصورشان می کردم پنجاه درصد احتمال واقعی بودنشان وجود داشت… به همین دلیل هم نمی خواستم با…

رمان آهو نیما پارت 148

بدون دیدگاه
– پدر آقا امیدت که سینه ی قبرستونه… می مونه مادرشوهرت که خب… راه پیرزن خرفت دوره… منطقی نیست خبردارش کنی! اینکه حامد از همه چیز انقدر دقیق خبر داشت،…

رمان آهو و نیما پارت 147

۲ دیدگاه
  دندان هایم را محکم روی هم فشار دادم. – چه ساعتی باید بیام؟! و او که متوجه عصبانیتم شده بود، توجهی به سؤالم نکرد. – پدر و مادرت از…