رمان اوج لذت پارت ۸۵1 سال پیش۱ دیدگاه چشمام از تعجب درشت شد؟ پروا از دیشب تب داشت؟ مامان کل شب بالاسرش بوده؟ _مامان مطمئنی؟ مامان نگاه عاقل اندرسفیه بهم انداخت _یعنی چی مطمئنی؟…
رمان اوج لذت پارت ۸۴1 سال پیش۵ دیدگاه سرمو جلو بردم و وحشیانه لباشو به دندن گرفتم. صدای اخی از بین لباش بیرون اومد که با لبام خفش کردم. بدجوری امشب پا رو دمم…
رمان اوج لذت پارت ۸۳1 سال پیش۵ دیدگاه برای اینکه وقتی وارد اتاق میشم صحنه مستحجنی نبینم چون اینکار ها از یکتا بعید نیست دو تقه به در زدم. صدای خش داره حامد…
رمان اوج لذت پارت ۸۲1 سال پیش۱ دیدگاه لبخندی به روم پاشید و سرتکون داد. _ باشه مراقب خودت باش عزیزم، دیر نکنی. _ چشم! کلمهای جز چشم برای گفتن نداشتم، نمیتونستم از مامان…
رمان اوج لذت پارت ۸۱1 سال پیش۱ دیدگاه سرشو به نشانه نه تکون داد. خواستم از جام بلند بشم و به اتاقم برم که با پرویی گفت _نمیخوای کمک بکنی پانسمانمو عوض کنم؟ …
رمان اوج لذت پارت ۸۰1 سال پیشبدون دیدگاه پروا که به مقصدش رسیده بود لبخند شیطانیای لبش رو مزیین کرد. حالا دل میشکست آره؟ پروا هم قرار نبود بشینه نگاه کنه. درسته انقدر نامرد…
رمان اوج لذت پارت ۷۹1 سال پیش۱ دیدگاه دلش از این همه سنگدلیای که به خرج داده بود گرفت. چرا همچین رفتاری با اون دختر نازک نارنجی کرد؟ مگه نمیدونست دخترا چقدر حساس و…
رمان اوج لذت پارت ۷۸1 سال پیش۲ دیدگاه ا #دانای_کل حامد با شنیدن حرف پروا تنش لرزید! امکان نداشت اجازه بده پروا کنارش بمونه و ازش پرستاری کنه. وقتی پروا کنارش بود کنترل احساسات مردونش…
رمان اوج لذت پارت ۷۷1 سال پیشبدون دیدگاه پرستاری که چشمای درشتی داشت با لبخندی به طرفم نگاه کرد سعی کرد آرومم کنه _سلام عزیزم لطفا آروم باش و اسم برادرتو بگو نفس عمیقی…
رمان اوج لذت پارت۷۶1 سال پیش۲ دیدگاه حدسیاتم درست بود چون یکتا دوباره دهن به غرغر باز کرد: _ عروسیم خراب شد، عاقد رفت وسط عقد… آخه عقد کی تاحالا اینطور بوده که مال…
رمان اوج لذت پارت ۷۵1 سال پیش۳ دیدگاه با نزدیک شدن مامانم بهمون حرفش رو قطع کرد _پروا با حامد حرف نزدی؟ عاقد میخواد بره دختر چیزی نشده باشه دلم شور افتاد! بدون اینکه…
رمان اوج لذت پارت ۷۴1 سال پیش۲ دیدگاه مچ دستمو با حرص گرفت و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد _اونجوری بیشتر نگران میشم خندیدم و دستمو از اسیری دستش نجات دادم ،…
رمان اوج لذت پارت ۷۳1 سال پیشبدون دیدگاه نگاهی بهم انداخت لب زد _آره تو چرا آماده نیستی مگه نمیخوای بری آرایشگاه؟ دیگه نمیخواستم لج کنم و تیکه و کنایه بیام. _نه خودم تو…
رمان اوج لذت پارت ۷۲1 سال پیش۱ دیدگاه ا هرکاری میکردم نمیتونستم بخوابم ، دیگه رعد و برق ها برام مهم نبود ذهنم درگیر گرمایی بود که از حامد بهم منتقل میشد. صدای نفساش و…
رمان اوج لذت پارت ۷۱1 سال پیش۱ دیدگاه با تموم شدن جملم درشت شدن چشماش رو دیدم. معلوم لحظه ای ترسید و هول شد. پوزخندی زدم و دستمو روی سینه های لختش گذاشتم…