رمان دومینو پارت 353 سال پیش۱ دیدگاه تنش داغ شد… تمام وجودش یکی شدن با او را میخواست. دخترک خوشبوی لعنتی داشت پدر جدش را جلوی چشمانش میآورد! باید میگذشت… حیف از این دختر بود! بیمیل…
رمان دومینو پارت 343 سال پیشبدون دیدگاه در هوا دست و پا میزد… صدای آهنگی راک میآمد و دختر و پسرها جیغشان به آسمان بود. – تو… تو از اولشم اونی نبودی که من میخواستم… نه…
رمان دومینو پارت 333 سال پیشبدون دیدگاه شیرین را کنار خودش کشاند و فرشته را هم… هر دو دخترش را در آغوش کشید و موهایشان را بویید. – چهطور مامان؟ خبریه شما سه تا انگار امشب…
رمان دومینو پارت 323 سال پیشبدون دیدگاه * اتابک شیرین را بغل زده و فرشته در کنارش قدم بر میداشت. برایش این بهترین حس دنیا بود… او بود و دخترانش! خم شد و شیرین را روی…
رمان دومینو پارت 313 سال پیش۱ دیدگاه منوچهر گوشیاش را گرفت و همانطور که دود سیگارش را بیرون میداد پرسید: – پروانه راس میگه کوتولهس؟ فربد چپچپ نگاهی به پروانه انداخت. – حرف مفت میزنه! قدش…
رمان دومینو پارت 303 سال پیش۲ دیدگاه خم شد و توتفرنگی تازهای چید. از دیدن قرمزیاش دهانش آب افتاد. بدون آنکه آن را بشوید به دهان گذاشت و از ملسیاش لبخند کوچکی زد. دوباره از ذهنش…
رمان دومینو پارت 293 سال پیش۱ دیدگاه – من خودم میرم خونه، تو مصطفی رو برسون که بتونی برای خواهرت لباس ببری… – وایسا فاخته… بازویش در پنجههای او اسیر شد، دلگیر بود اما لبخند زد.…
رمان دومینو پارت 283 سال پیشبدون دیدگاه – همهی بچههام… فاخته لال شده بود… میترسید دهانش را باز کند و منوچهر عصبی شود… تصور کرد آن مردهای مشکی پوش هجوم بیاورند و هر کدام…
رمان دومینو پارت 273 سال پیشبدون دیدگاه – اوه! کمد ذخیرهی جعبهها هم که خالی شده! اینقدر سفارش هست یعنی؟ اتابک هنوز هم عبوس بود… خوابش بدجور حالش را گرفته بود! برگشت و نگاهش را به…
رمان دومینو پارت 263 سال پیشبدون دیدگاه – معاملهی قوم و خویشی خوب نیست، مگه یادت رفته مامانم همیشه میگه قوم و خویشی یه سرش خوبه؟ فاخته نفسی کشید و چشمهایش را بست. – توی این…
رمان دومینو پارت 253 سال پیش۱ دیدگاه این شیرموز عجیب به دهانش مزه داده بود، لیوان را تا انتها سرکشید و به دست فاخته داد. – اینقد گشنگی کشیدم که دیگه سنگم بذارن جلوم میخورم چه…
رمان دومینو پارت 243 سال پیش۳ دیدگاه اتابک تمام قنادی را پر کرده بود از گلهای حسنیوسفی که خودش پرورش میداد، بنفش، صورتی و زرد. دلش شاد بود و تمام کارکنانش را به شام مهمان…
رمان دومینو پارت 233 سال پیش۸ دیدگاه اتابک آهی کشید. – تو درست میگی عزیزم! باید بیشتر دنبال مادرت میگشتم… حالا ازت میخوام که منو ببخشی… فرشته اخم کرد. – شرط دارم… اتابک لبخند زد. –…
رمان دومینو پارت 223 سال پیش۳ دیدگاه فاخته آینهی روی کنسول را که در دست اتابک دید جیغ بلندی کشید. – فربد اتابک دیوونه شده… بیا اینجا… خودتو برسون میترسم من… درد پایش امانش را بریده…
رمان دومینو پارت 213 سال پیش۱ دیدگاه در اتاق را بهشدت باز کرد و پروانهٔ آرایش کرده را جلؤ آینه پیدا کرد. – چرا اینقد صدات میزنم جواب نمیدی؟ – اوووو! چهخبرته عزیزم… رژلب را به…