رمان شالوده عشق پارت۱۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه -آره همه مون خیلی خوشحالیم که حاله گندم خوب شده! دستی به ته ریشش کشید و چیزی از این پیچاندن بارز به روی خودش نیاورد.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۰۴2 سال پیشبدون دیدگاه گندم که آن وقت ها یک دختر بچهی بسیار ملوس بود، مدام سوار کولش میشد و مجبورش میکرد که در طول حیاط بچرخاندش. دخترک مدام…
رمان شالوده عشق پارت ۱۰۳2 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: متعجب دستی به جای بوسهاش کشیدم. چه شد…؟! این رفتارها از بعیدترین حالت ممکن او بود! معمولاً آنقدر شیطنت…
رمان شالوده عشق پارت ۱۰۲2 سال پیشبدون دیدگاه دیگر نمیتوانست حتی یک لحظه بیشتر هم آن فضا را تحمل کند. محکم پشت دست شمیم را بوسید و سریع از اتاق بیرون زد. …
رمان شالوده عشق پارت ۱۰۱2 سال پیش۲ دیدگاه -به نظرت این بند نازک و ظریف توانایی اینو داره همینجوری که وایسادی باهاش از سقف اتاق آویزونت کنم؟! دهان شمیم از شوک و تعجب زیاد…
رمان شالوده عشق پارت ۱۰۰2 سال پیش۲ دیدگاه وقتی عطر موهای نمناک سلیطه حرفگوش نکنش در بینیاش پیچید و وقتی شمیم مثل گربهای کوچک در خواب سرش را با سینهی ستبرش تنظیم کرد…
رمان شالوده عشق پارت۹۹2 سال پیش۴ دیدگاه در کمال تعجب اتاق خالی از هر سکنهای بود. نفس راحتی کشیدم و تند و فرس لباسهایم را پوشیدم و دوباره روی کاناپه دراز کشیدم.…
رمان شالوده عشق پارت ۹۸2 سال پیش۱ دیدگاه عمیق، محکم و دوست داشتنی بود و با تمام وجودش لبهایم را میبوسید. دقیقاً مثل تشنهای که ساعتها در کویر اسیر مانده و حال به…
رمان شالوده عشق پارت ۹۷2 سال پیش۲ دیدگاه امیرخان مصداق درد و درمان بودن، بود. مخدر قویی که هم میتوانست اوج لذت را نشانم دهد و هم تا قهقرا بکشانتم. خواستم…
رمان شالوده عشق پارت ۹۶2 سال پیش۱ دیدگاه صاعقه به وجودم زد و میخکوب شدم. لحنش پر از قطعیت و صداقت بود و اعتراف یکدفعهای، زیادی کامم را شیرین کرد. آرام…
رمان شالوده عشق پارت ۹۵2 سال پیش۲ دیدگاه -آخ… چیکار میکنی؟ -خواب بودی که! -بله خواب بودم اما بخاطر کار تو بیدار شدم. نگاهش را عمیق روی جزء به جزء صورتم چرخاند…
رمان شالوده عشق پارت ۹۴2 سال پیش۳ دیدگاه کم مانده بود. خیلی کم مانده بود که آخرین رشتهی متصلم با امیرخان بریده شود و مطمئناً اگر آن کار را هم با من میکرد، حتی اگر…
رمان شالوده عشق پارت ۹۳2 سال پیش۳ دیدگاه دهانم باز ماند و شوکه حرفش را در ذهن مرور کردم. درست شنیده بودم؟! این دختر با چه جراتی به صورتم نگاه میکرد…
رمان شالوده عشق پارت ۹۲2 سال پیش۱ دیدگاه آراسته خانوم با شوق و ذوق به خواهرزادهاش نگاه میکرد و اشک همهی صورتش را دربرگفته بود. پانیذ با چشمان ستاره باران خیرهی دختر موطلاییمان…
رمان شالوده عشق پارت ۹۱2 سال پیش۱ دیدگاه-… فریاد کشید. -پرسیدم شیرفهم شدی؟! -ش..شدم! -خوبه! یک دستش به سمت لباسهای خودش رفت و وقتی انگشتانش را بند کمربند چرم…