رمان شالوده عشق پارت ۹۰2 سال پیش۵ دیدگاه -زنی که من این همه سال مثله ناموسه خودم دیدمشو و رو چشام نگهش داشتم، پررو پررو نگام میکنه و از دختر بودنش میناله؟ آخ شمیم کی…
رمان شالوده عشق پارت 892 سال پیش۱ دیدگاه چشمک کوچکی زدم. -نظرت چیه همسری؟! اتفاقات بعدی را درک نکردم. در اصل سیلی که میانمان اتفاق افتاد آنقدر سریع و ناگهانی…
رمان شالوده عشق پارت ۸۸2 سال پیش۱ دیدگاه -واقعاً فکر کردی مشکلتو نمیفهمم؟ من مثل تو نیستم طرفمو خوب میشناسم. تویی که قبلاً هیچ فرصتیرو برای بوسیدن و بغل کردنم از دست میدادی،…
رمان شالوده عشق پارت ۸۷2 سال پیش۱ دیدگاه عواقبش هرچه که بود میپذیرفتمش اما دیگر به این شکل ادامه نمیدادم! نمیخواستم بخاطر گناه نکرده بازخواست شوم و از طرفی دیگر به خاطر…
رمان شالوده عشق پارت ۸۶2 سال پیش۱ دیدگاه -تو خوب میدونی کسی که دروغ میگه چه جایگاهی تو زندگی من پیدا میکنه. تو میدونی من به آدما فرصت دوباره نمیدم اما… به…
رمان شالوده عشق پارت ۸۵2 سال پیش۱ دیدگاه حرصی روی شانهاش کوبیدم و نیم خیز شدم. سرم به تاخ تخت چسبیده بود و پاهایم هنوز اسیرش بودند. -هدفت چیه؟ فکر کردی…
رمان شالوده عشق پارت 842 سال پیش۱ دیدگاه -چرا؟ -چرا؟! -تو اونی نیستی که بدون سوال کردن حکم بریدی و مجازات کردی؟! -هستم… تو چی؟ تو اونی نیستی که بدون توضیح…
رمان شالوده عشق پارت ۸۳2 سال پیش۱ دیدگاه با صدای خیلی خشداری پرسید: -میگی بهت نظر نداشته؟! از ته دلم، از اعماق وجودم گفتم: -اون مرد حتی یه ذره هم به من…
رمان شالوده عشق پارت ۸۲2 سال پیش۱ دیدگاه حرصی رهایم کرد و بلند تر از خودم فریاد زد؛ -بهم دروغ گفتی یک سال تموم باهام بازی کردی. جیغ زدم: -راجع به…
رمان شالوده عشق پارت ۸۱2 سال پیش۱ دیدگاه -برو عقب داری اذیتم میکنی! -نرم چی میشه؟ -چی فکر کردی با خودت هان؟ منو چقدر احمق دیدی؟ هرکاری خواستی باهام کردی… هرجور تونستی…
رمان شالوده عشق پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه قلبم فی الفور نوای دلتنگی سر داد و به سختی خودم را کنترل کردم. با وجود همهی خطاهای خودم و او با وجود همهی…
رمان شالوده عشق پارت ۷۹2 سال پیش۱ دیدگاه رنگ و رویش پرید و به تتهپته افتاد. -ا..امیرخان به من چه ربطی داره؟ تو د..دیوونه شدی؟ عقلتو از دست د..دادی؟! -راستشو بخوای تا…
رمان شالوده عشق پارت ۷۸2 سال پیشبدون دیدگاه جمله اش را که تمام کرد با قدمهای بلند از اتاق زد و روی صندلی وا رفتم. چرا این کار را میکرد…؟! چرا اِنقدر تناقض…
رمان شالوده عشق پارت ۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه سیما بزاق گلویش را محکم قورت داد و دوباره پیام شمیم را در ذهنش مرور کرد. -نه نه آقا اینجوری نیست. بخدا قسم که…
رمان شالوده عشق پارت ۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه -آقا با من کاری داشتید؟ ایمیلش را تمام کرد و لپتاپ را بست. باید خیلی قبلتر این کار را میکرد. باید از همان وقتی…