رمان شالوده عشق پارت ۳۰2 سال پیشبدون دیدگاه بلند شدم و صورتم را با آب سرد شستم. نگرانی برای حال گندم اجازه نمیداد که بیشتر از این در اتاق بمانم. آرام…
رمان شالوده عشق پارت ۲۹2 سال پیش۱ دیدگاه انزجار در لحنش موج میزد و هیچوقت تا این حد احساس تنهایی نکرده بودم. -میمونی تو خونه تو اتاق یعنی…درو قفل نمیکنم اما حق بیرون…
رمان شالوده عشق پارت ۲۸2 سال پیش۳ دیدگاه زبان همه بند آمده و قطرههای عرق روی تیغهی کمرم سرسره بازی میکردند. -چی… چی داری م..میگی؟! -یعنی… یعنی چی که زنمه؟ تو……
رمان شالوده عشق پارت ۲۷2 سال پیش۴ دیدگاه نفسم قطع شد و امیرخان ناباورانه نگاهم کرد. نگاهش پر از حرف بود. انگار برای انکار کردن التماسم میکرد! -میدونم گندم بخاطر اون…
رمان شالوده عشق پارت ۲۶2 سال پیش۱ دیدگاه نیشخند زدم. -عصبانیه؟ هه…باید میموندی و رفتار تو بیمارستانشو میدیدی! ناراحت دستم را گرفت. -نمیدونم چرا اینجوری میکنه. رسماً میخواد بخاطر کار احمقانهی…
رمان شالوده عشق پارت ۲۵2 سال پیش۱ دیدگاه نباید گریه میکردم! یعنی ارزشم تا همینجا بود؟ تا همینقدر؟! -من چیزی نمیدونم. یک قدم جلوتر آمد و دستش را زیر چانهام گذاشت. …
رمان شالوده عشق پارت ۲۴2 سال پیش۱ دیدگاه اخم های دکتر درهم فرو رفته بود. -اولین قدم اینه که یه محیط آروم براش فراهم کنید. نباید استرس بگیره یا ناراحت بشه و اگر…
رمان شالوده عشق پارت ۲۳2 سال پیش۱ دیدگاه -من نگران گندم چطوری ب… هنوز حرفم تموم نشده بود که یک پرستار آمد و گفت که روانپزشکشان میخواهد با آذربانو و امیرخان صحبت کند.…
رمان شالوده عشق پارت ۲۲2 سال پیش۱ دیدگاه پشت میزش رفت و به صندلی های چرمی اشاره کرد. -بشینید لطفاً لرزان نشستم و پراسترس به دهانش خیره شدم. -آقای دکتر… …
رمان شالوده عشق پارت ۲۱2 سال پیش۱ دیدگاه -وای عالی بود عالی… به خدا بهترین شب زندگیم بود. -تعریف کن ببینم کجاها رفتین. -اول رفتیم یه رستوران خیلی خوب که من انتخابش…
رمان شالوده پارت ۲۰2 سال پیش۲ دیدگاه -قربان… -این چه وضعیه؟ -باور کنین ما بی تقصیریم امیر خان… کار خدمتکارتونه… -خدمتکارم؟ -بله شمیم خانوم… اخم های امیرخان درهم…
شالوده عشق پارت ۱۹2 سال پیش۱ دیدگاه -سلام آقا خیلی خوش اومدین…خوش اومدین خانوم. -ممنونم -تو دفتره بالاست؟ نجمی پیششه؟ -بله منتظر شمان. -خیلیخب بالاخره و بعد…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸2 سال پیش۱ دیدگاه سریع لباس را درآوردم و سعی کردم خودم را آرام کنم. چیزی نشده بود. همه چیز مثل گذشته در هالهای از ابهام قرار داشت.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷2 سال پیش۵ دیدگاه -تا… تا اینجا اومدیم حداقل بریم مدلهاشونو نگاه کنیم که اَلکی این همه راهو نیومده باشیم. تا وارد مغازه شدیم با دیدن آن همه…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه -اومد… اومد. وای دارم از استرس میمیرم. شیرینیهایی که دوست داشتو درست کردی دیگه آره؟ -کردم نگران نباش. سریع سینی را از دستم گرفت…