رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 145 سال پیشبدون دیدگاهلبخند خجلی میزنم و سرم رو تکون میدم . خیلی حس بدیه که نمیتونستم حرف بزنم . انگار ارتباطم با دنیای بیرون قطع شده . اهی میکشم و سعی میکنم…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 135 سال پیش۱ دیدگاه چشم هام رو میبندم و سرم رو چندبار تکون میدم تا شاید حالم بهتر بشه . نفس عمیقی میکشم و چشم هام رو باز میکنم . با قدم های…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 125 سال پیشبدون دیدگاه وای خدای من چرا من اینجوری شدم؟! چرا نمیتونم حرف بزنم؟ هر کاری میکردم نمیتونستم هیچ صدایی از حنجرم خارج کنم . _ نمیخوای چیزی بگی؟ من:.. _ بلا…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 115 سال پیش۷ دیدگاه جرج: قربان تنها کاری که میتونم بکنم اینه که برای اخرین بهشون پادزهر رو بدم و از طب سوزنی استفاده کنم _ تب سوزنی دیگه چیه؟ جرج: طب سوزنی…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 105 سال پیش۳ دیدگاه خون توی تنم یخ بست . تازه داشت یادم می رفت که باید این کار رو بکنم . من: هیچ راهی نیست که من این کار رو انجام ندم؟…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 95 سال پیشبدون دیدگاه با حوله موهام رو خشک میکنم . شونه ای به موهام میزنم و شروع به بافتنشون میکنم . خیلی خوابم می امد به سمت تختم میرم. سرم هنوز به…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 85 سال پیش۱ دیدگاه _ خیلی خب بهتره راه بی افتیم . سری تکون میدم و باهاش هم قدم میشم . حدود چهار ساعت بود که بی وقفه داشتیم راه می رفتیم .…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 75 سال پیش۳ دیدگاه _ نمیخواد میتونم راه برم . من: باشه ..هرجور راحتی چند قدم دیگه برمیداره . سرش گیج میره و میخواد بی افته که بازوش رو میگیرم و مانع از…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 65 سال پیشبدون دیدگاه _ چشم دیوید : چشم چی!؟ چشم هام رو محکم روی هم فشار میدم و نفسم رو بیرون میدم . _ چشم شاهزاده ! دیوید: خوبه میتونی بری ..از…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 55 سال پیشبدون دیدگاه _ چرا من!؟ به اون دختره تازه وارد بگید میز رو بچینه اون هم مثل ما خدمتکاره ! من وظایف دیگه ای دارم . اماندا: جورجیا من وظایف رو…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 45 سال پیش۲ دیدگاه اسب اروم قدمی به سمتم برمیداره. نزدیکم میاد و گازی از هویج میزنه . اروم دستی به یال هاش میکشم . وقتی دیدم که عکس العمل بدی نشون نداد…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 35 سال پیش۱ دیدگاه پشت چشمی نازک میکنم و ساکت میشینم . دیگه هیچ حرفی بینمون زده نشد . حوصلم سر رفته بود .دیوید هم هیچ حرفی نمیزد و داشت کتاب میخوند.چشمام روی…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 25 سال پیش۱ دیدگاه از هجوم این همه فکر سر درد گرفتم ..شیرم دیگه سرد شده بود یک نفس خوردمش و رفتم که بخوابم. یک هفته از این ماجرا گذشته بود ..تو این…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 15 سال پیش۱۲ دیدگاهشاهزاده و دختر گدا عسل احمدی شاهزاده و گدا #پارت1 نویسنده: عسل دستی به دامن لباسم میکشم و اونو مرتب میکنم ..کفشای قدیمیم رو میپوشم و از در خونه…