رمان پروانه ام پارت ۴۵ 4.4 (54)7 ماه پیش۳ دیدگاه چند لحظه سکوت شد … . بعد خلیل تصمیم گرفت بحث رو عوض کنه : – خب … این خب رو تا جایی که می…
رمان پروانه ام پارت ۴۴ 4.4 (43)7 ماه پیشبدون دیدگاه *** محبوب می گفت : – حاج عمو … من می دونم تو از خدا ترس داری ، نه از بنده ی خدا ! می دونم دلت…
رمان پروانه ام پارت ۴۳ 4.4 (51)7 ماه پیشبدون دیدگاه *** خم شده بود روی روشویی و عق می زد … . کامش مزه ی تلخِ زهر مار می داد و دیگه نایی براش باقی نمونده بود…
رمان پروانه ام پارت ۴۲ 4.5 (54)7 ماه پیش۳ دیدگاه – به به ! آهو جانمون هم که اینجاست ! خورشید لبخندی مصنوعی زد و به سمت آوش چرخید . سالومه با نفسی حبس شده دوید و…
رمان پروانه ام پارت ۴۱ 4.4 (49)7 ماه پیشبدون دیدگاه سلمان کلاهش رو از روی سرش برداشت و روی صندلی ماشین نشست . کمی معذب بود . پدرش تمام عمر کارگرِ ادریس خان بود و اونقدر در…
رمان پروانه ام پارت ۴۰ 4.3 (48)7 ماه پیش۱ دیدگاه پروانه استکان رو با تشکر کوتاهی از دستش گرفت . میل به خوردن هیچ چیزی نداشت . کامش مزه ی تلخِ زهر مار می داد ! به امید…
رمان پروانه ام پارت ۳۹ 4.6 (54)7 ماه پیشبدون دیدگاه باز مکث دیگه ای … بعد لبخند تلخی زد و اضافه کرد : – بعدم … خدا می دونه چقدر آزارش داد ! … تا اینکه چند وقت…
رمان پروانه ام پارت ۳۸ 4.4 (54)7 ماه پیشبدون دیدگاه از پنجره رو چرخوند و سیگار نیم سوخته رو توی زیر سیگاری کریستالی خاموش کرد و بعد از اتاق خارج شد . سکوت صبحگاهی نرم و…
رمان پروانه ام پارت ۳۷ 4.3 (50)7 ماه پیشبدون دیدگاه مادرش بود … همون اندازه زیبا و مهربان که اونو به خاطر داشت . یک قدمی به جلو برداشت … و بعد دستهای خورشید دور گردنش حلقه…
رمان پروانه ام پارت ۳۶ 4.5 (55)8 ماه پیشبدون دیدگاه بغضش درهم شکست … سر پروانه رو گرفت و روی پیشونیشو بوسید . پروانه از وحشت هق هقی زد : – عمه طوبی ! – جانم عمه…
رمان پروانه ام پارت ۳۵ 4.5 (52)8 ماه پیشبدون دیدگاه صدای گفتگوهای درهم و برهم … بوی سیگار … رعشه ی ترس ! … چقدر زمان کند می گذشت برای پروانه … زیر اون میز و در…
رمان پروانه ام پارت ۳۴ 4.4 (52)8 ماه پیشبدون دیدگاه بغض به گلوش نیشتر زد … نفس تندی کشید . – خیلی بد خواه داری قربونِ چشمات ! … اگه تهمتای این جماعت به گوشش بشینه … راحتت…
رمان پروانه ام پارت۳۳ 4.4 (45)8 ماه پیش۱ دیدگاه نفس پروانه از سینه اش خارج شد … طوبی دستش رو محکم تر گرفت : – بریم ! بریم ! *** از پشت درِ بسته…
رمان پروانه ام پارت ۳۲ 4.5 (46)8 ماه پیشبدون دیدگاه قلب پروانه از چیزی که می شنید تیر کشید ! وحشت زده کمی عقب رفت . – چی میگی عمه ؟! – اینا رو خودشون حتما…
رمان پروانه ام پارت ۳۱ 4.4 (42)8 ماه پیشبدون دیدگاه خانم بزرگ هنوز هم شیون می کرد و بد و بیراه می گفت و تقلا می کرد … . ولی بعد کم کم صداش رو به خاموشی…