رمان پروانه ام پارت 70 4.5 (8)4 ماه پیشبدون دیدگاه پشت پنجره ی کتابخونه ایستاده بود و حیاطِ سنگی رو می پایید … . خورشید خانم با بالاپوشِ خزِ طبیعی و کفشهای پاشنه دارش اومده بود…
رمان پروانه ام پارت 69 4.5 (36)4 ماه پیشبدون دیدگاه سر زن نزدیک شونه ی پروانه بود … لب هاش پچ زدند : – گمش نکنی ! … از بقیه مخفی نگه دار ! قلب پروانه…
رمان پروانه ام پارت 68 4.5 (68)5 ماه پیشبدون دیدگاه – چته خانم گل ؟ … اخمات توی همه ؟! لحنش دوستانه و مادرانه بود … دست پروانه رو گرفت میون دستاش . پروانه به رفت و…
رمان پروانه ام پارت67 4.3 (69)5 ماه پیشبدون دیدگاه – شماها بازم جمع شدین اینجا ، جونم مرگ شده ها ؟! … از جونتون سیر خوردین ؟! … بگیرم همه تون رو خونین و مالین کنم ؟! …
رمان پروانه ام پارت ۶۶ 4.5 (70)5 ماه پیشبدون دیدگاه آوش راه افتاد به طرفش … قدم هاش آروم و بی عجله بود : – ساعتهای روز رو ازت گرفتن ؟! هر قدمی که برمی داشت…
رمان پروانه ام پارت ۶۵ 4.4 (70)5 ماه پیشبدون دیدگاه آوش خوب گوش تیز کرد … پروانه باز هم شروع کرد به خوندن : – نهاده بر دهانش ساغر مل ، شکفته در کنارش خرمن گل !…
رمان پروانه ام پارت ۶۴ 4.4 (65)5 ماه پیشبدون دیدگاه آهو باز سرش رو پایین انداخته بود و به کتاب نگاه می کرد . در اون حالتی که نشسته بود ، خیلی بی دفاع و قابل ترحم به…
رمان پروانه ام پارت ۶۳ 4.4 (73)5 ماه پیشبدون دیدگاه – حالت چطوره ، مامان ؟! خورشید به سختی از افکارش خارج شد و لبخندی زد … و نوک انگشتانش رو پشت دست های پسرش کشید : …
رمان پروانه ام پارت۶۲ 4.4 (62)5 ماه پیشبدون دیدگاه هینی کشید و دست رو بی اختیار سپرِ صورتش کرد … و بعد خورشید شروع کرد : – بی لیاقت ! دختره ی بی عرضه ی…
رمان پروانه ام پارت ۶۱ 4.4 (65)5 ماه پیشبدون دیدگاه فضای اتاق کمی سنگین بود . به جز خانم بزرگ ، خورشید و آهو و توران هم حضور داشتند و صدای کر کر قلیونِ عمه توران ، یک لحظه…
رمان پروانه ام پارت ۶۰ 4.5 (68)5 ماه پیشبدون دیدگاه اینبار سکوت آوش عمیق تر شد … لحظه ای با انگشتِ اشاره اش روی دسته ی چوبی مبل ضرب گرفت و بعد بلاخره گفت : – ممکنه…
رمان پروانه ام پارت ۵۹ 4.4 (69)5 ماه پیشبدون دیدگاه سر آوش با شدت برگشت به طرفش … و با چنان خشمی بهش خیره شد … . پروانه سرا پا لرزید … انگار دم سرد عزرائیل رو…
رمان پروانه ام پارت ۵۸ 4.4 (64)5 ماه پیشبدون دیدگاه پروانه دلش آشوب بود ! – میشه بگید خواجه رسول رو آزاد کنن ؟! آوش به سرعت پاسخ داد : – نه نمیشه ! حالا…
رمان پروانه ام پارت۵۷ 4.4 (64)5 ماه پیشبدون دیدگاه دل توی دلش نبود … اینقدر حالش بد بود که حس می کرد هر آن ممکنه بالا بیاره ! تند دوید توی حیاط سنگی و بی توجه به…
رمان پروانه ام پارت ۵۶ 4.3 (80)5 ماه پیشبدون دیدگاه قفسه ی سینه ی خورشید سوخت … لال شد ! نتونست نفس بکشه حتی ! … فقط دستش رو بالا برد و تو گردنیِ بلندِ فیروزه اش رو…