سر آوش با شدت برگشت به طرفش … و با چنان خشمی بهش خیره شد … .
پروانه سرا پا لرزید … انگار دم سرد عزرائیل رو پشت گردنش احساس کرد ! این نگاه … شبیه نگاههای سیاوش بود ! همون نگاهِ بی رحمانه و وحشی که می گفت … بعد از این هر بلایی ممکنه سرش بیاد و هر دردی ممکنه بهش تحمیل بشه !
نفس عمیقی کشید … و نفس عمیق دیگه ای ! درد نبض دارِ زیر شکمش باز هم تکرار شد … و وقتی آوش سیگارِ روشن نشده ی بین انگشتانش رو له کرد و یک قدمی به طرفش برداشت …
– آخ !
بی اختیار گفت … کف دستش رو روی شکمش گذاشت و کمی خم شد .
– پروانه ! …
صدای آوش … و بعد دستش که روی بازوی لاغرِ پروانه نشست .
– چِت شد ؟! … صاف وایستا ببینمت !
پروانه خودش رو عقب کشید . نا محرم بود … هم نامحرم بود و هم ترسناک ! ولی آوش بازوشو رها نکرد .
– بشین اینجا ببینمت ! پروانه !
اینهمه نزدیکیش ترسناک بود … بوی ادکلن و سیگارش که زیر شامه ی پروانه جریان داشت ، ترسناک بود … و دستش که جلو رفت تا زیرِ چونه ی پروانه بشینه … .
– به من دست نزنید !
پروانه گفت … صداش ضعیف بود ! بعد تلاش کرد خودش رو عقب بکشه … .
آوش نفس تندی کشید … سوسوی چشمهای سیاهش از خشم و نگرانی می لرزید … . بعد یکدفعه پروانه رو رها کرد … رفت به سمت پنجره ی چهار طاق باز :
– جمع کنید این بساطو ! برگردید سر کارتون ! یحیی سر و صدا بشنوم از زیر این پنجره ، یقه ی تو رو می چسبم !
صدای فریادش آخرین صدایی بود که توی حیاط پیچید … بعد از اون به طرز خارق العاده ای سکوت همه جا رو فرا گرفت !
پروانه بزاق دهانش رو قورت داد و نگاه کرد به مرد مقابلش … . باورش نمی شد ، ولی موفق شده بود مجابش کنه ! شادیِ پا نگرفته ای دم گلوش رو گرفت … و قطره ای عرق روی پیشونیش شره کرد .
– مم… ممنونم !
آوش پنجره رو بست و پرده رو کیپ تا کیپ کشید ! … بعد برگشت به سمت پروانه :
– بلایی سر اون بچه بیاد پروانه … کاری باهات می کنم که چوب و فلک در برابرش ناز و نوازش باشه !
پروانه تند و تند سرش رو تکون داد … .
آوش نفس عمیقی کشید … انگار داشت تلاش می کرد خشمش رو کنترل کنه … بعد گفت :
– برو بیرون !
اینبار پروانه با میل و رغبت به سمت در پا تند کرد ! … فقط برای اینکه از جلوی این چشم های پر خشم دور بشه ! …
به قاب در که رسید … باز صدای تهدید آمیز آوش رو شنید :
– دوباره خواستی خانواده ات رو ببینی … بهشون بگو بیان همینجا دیدنت ! … یادت باشه من نسبت به کارهای یواشکی گارد دارم !
پروانه باز سرش رو تکون داد … و بعد به سرعت از اتاق خارج شد … .
***
***
هلن این بار از آوش در اتاق خودش پذیرایی کرد… .
اتاق بزرگ و نسبتاً کاملی که مبلمان راحت و یک تختخوابِ بزرگ داشت و وان تمیزی در سرویسِ حمامش .
آوش نشسته بود روی مبل نزدیک پنجره و با تکان دادن لیوان ، قطعه یخ رو درون ویسکی تکان می داد … و نگاه بی تفاوتی به گلهای درشتِ روی کاغذ دیواری انداخت .
– اقامت طولانی مدت توی هتل اذیتتون نمی کنه ؟!
هلن سر بالا برد و لبخند زد … اون روز یک شومیزِ ابریشمیِ صورتی رنگ با دامنِ تنگ و کوتاهِ مشکی به تن داشت … دو دکمه ی بالاییِ لباسش باز بود و خطِ وسوسه انگیزِ سینه اش … .
– نه … هنوز نه ! این چند روز فقط سرم گرمِ حسابها بود !
آوش لبخند خسته ای زد و گوشه ی چشم هاش رو فشرد :
– حالا چه کردید با زحمت های من ؟!
هلن نگاه گرمی به اون انداخت :
– اختیار دارید ارباب زاده !
و بعد از پشت میز کارش بلند شد و به سمت آوش رفت . کاغذی که در دست داشت رو به آوش داد :
– ملاحظه بفرمایید !
روی مبلی در برابرش نشست و پاهای کشیده و زیباش رو روی همدیگه چرخوند .
آوش تمام توجهش به اعداد و ارقام ثبت شده روی کاغذ بود … جرعه ای از نوشیدنیش رو خورد :
– هووم … انگار خیلی هم اوضاع بد نیست !
– نه اینقدر زیاد که شرایط از دستتون خارج بشه … ولی باز هم به اندازه ی کافی بده !
آوش نگاهش رو از روی کاغذ بالا کشید تا چشم های غرق در آرایش هلن … و هلن ادامه داد :
– در آمدتون از املاک و کارخانه معقول بوده و مخارجِ ثبت شده هم جای ایراد نداشته ! اما یک مبلغی از نقدینگی گم شده و طبق گفته ی شما … دزدیده شده !
آوش پوزخندی زد و کاغذ رو با بی اعتنایی رها کرد … تا مثل پری در هوا بلغزه و روی میز فرود بیاد . انتظارش رو داشت !
هلن ادامه داد :
– مبلغ قابل جبرانی بدهی به بار اومده که راحت میشه پرداخت کرد !
آوش سری تکون داد :
– همیشه راهی برای پول در آوردن وجود داره !
زیر لب گفت … بعد آخرین جرعه ی نوشیدنی رو خورد و لیوان رو روی میز گذاشت .
هلن با دقت اون رو زیر نظر داشت … بعد گفت :
– توی فکرید ! چیزی ذهنتون رو درگیر کرده ؟!
آوش به سرعت پاسخ داد :
– کاملاً خوبم !
البته داشت دروغ می گفت … زنی مثل هلن می تونست این رو بفهمه !
باز نگاه کرد به آوش و پلکی زد … و کمی به سمتش متمایل شد و گفت :
– کاش به من بگید … شاید بتونم کمکتون کنم !