رمان پروانه ام پارت ۶۳

4.4
(73)

 

– حالت چطوره ، مامان ؟!

 

خورشید به سختی از افکارش خارج شد و لبخندی زد … و نوک انگشتانش رو پشت دست های پسرش کشید :

 

– خوبم عزیزم ! خوش اومدی به خونه !

 

بعد از اون … خلیل بود ! پشت پنجره ایستاده بود و پیپ می کشید … و دود غلیظ رو از لای درزِ پنجره فوت می کرد بیرون .

 

آوش مقابلش ایستاد :

 

– چطوری دایی خلیل ؟ … نگفته بودی امشب میای عمارت !

 

خلیل پک محکمی از پیپ گرفت :

 

– کجا دیدمت امروز که بهت بگم ؟! … با خانمِ هلن خوش می گذره ؟!

 

 

غر و لندهاش آوش رو به خنده می انداخت . از جعبه ی سنگ مرمر روی میز سیگاری برداشت و روشنش کرد … خلیل کمی سرش رو بهش نزدیک کرد و با بدگمانی بو کشید :

 

– بوی گندِ ادکلن مردونه می دی !

 

آوش سیگار باریک رو بین دو انگشتش نگه داشت و فندکش رو برگردوند به جیبش :

 

– گند نیست !

 

– هست ! ادکلن مردونه ای که با بوی عطر زنونه مخلوط نشه ، گنده !

 

آوش خندید … و خلیل بهش تشر رفت :

 

– تا این وقت شب باهاش تنها بودی و هیچ کاری نکردی ؟ … مگه تو خواهر زاده ی من نیستی ؟! … من اگه بودم …

 

آوش نگاه عجیب و پر خنده ای به داییش انداخت :

 

– بس کن دایی جان !

 

و ازش رو برگردوند و رفت … . صدای داد بلند خلیل پشت سرش شنید :

 

– داری کفران نعمت می کنی !

 

 

آوش کامی از سیگارش گرفت و به تلاش مصرانه ی خلیل برای چسبوندنش به هلن ، بی اختیار خندید .

 

فرخ داشت نگاهش می کرد . آوش رفت و روی صندلیِ کنار اون نشست . از وقتی به ایران برگشته بود ، زیاد با فرخ همکلام نشده و روی خوش نشون نداده بود .

 

– ارادتمندیم ، جنابِ ارباب زاده ! … حالت چطوره ؟ … امشب خیلی خوش اخلاق به نظر می رسی !

 

آوش کاملاً تکیه زد به تکیه گاه مبل و راحت … پای راستش رو روی پای چپش انداخت و آرنجش رو عمودِ دسته ی صندلی کرد … و از سیگاری که بین انگشتانش دود می شد ، باز کامی گرفت .

 

– من اخلاقم همیشه خوشه ، فرخ جان ! … برای اونایی که می خوام ، همیشه همینم !

 

فرخ نگاه عجیبی به نیمرخ اون انداخت :

 

– کاش بدونم مشکل چیه که من از اخلاق خوشت مستفیض نیستم !

 

آوش کاملاً طعنه ی اون رو نادیده گرفت . نگاهش متوجه خواهرش بود که سر از روی کتاب بلند نمی کرد … و یک جورایی انگار حالش خوش نبود !

 

فرخ باز پرسید :

 

– اوضاع کسب و کار خوبه ؟

 

نگاه آوش هنوز خیره به آهو بود .

 

– هووم … بد نیست ! می گذره !

 

– شنیدم یک حسابدارِ خانم استخدام کردی برای حساب و کتابها !

 

– از کی شنیدی ؟!

 

– دهن گشاد زیاد ریخته توی شهر !

 

آوش نگاه کوتاهی به سمتش حواله کرد و بعد باز رو چرخوند به طرف خواهرش .

 

آهو سر بالا آورده بود تا پاسخ کوتاهی به سوال عمه توران بده … و آوش چشم هاش رو دید !

 

چشم هاش سرخ و بیمار بود !

 

 

 

فرخ باز پرسید :

 

– اگر به کمک احتیاج داشتی ، روی من حساب کن !

 

آوش تقریباً صدای اون رو نمی شنید و توجهش تماماً سمت آهو بود … و چشم های آهو ! گریه کرده بود ؟

 

کسی اشک خواهرکش رو در آورده بود ؟!

 

فرخ ادامه داد :

 

– بهر حال تو ده سال نبودی ، ممکنه یه چیزایی رو ندونی ! منم سرم توی کاره … خانواده رو می شناسم ! … هر چی باشه از یک ضعیفه ی غریبه بهترم !

 

لحنش رنجش پنهانی داشت … .

 

آوش ناگهانی پرسید :

 

– با آهو زندگیتون چطوره ؟ … خوشبخت هستید با هم ؟!

 

فرخ یک مدلی نگاه کرد به آوش … انگار فکر میکرد درست نشنیده .

 

– چی ؟!

 

تا قبل از اون هیچ کسی به خودش زحمت نداده بود در مورد آهو و زندگیش سوالی بپرسه ! آوش بی حوصله گفت :

 

– سوال علمی نپرسیدم ازت ! چرا تعجب کردی ؟! … پرسیدم زندگیت با خواهرم چطوره ؟

 

– خب … خوبه ! خواهرت یک زن صبوره !

 

در اون لحظه کلمه ی “صبور” چندان به گوش آوش خوش و قابل احترام نیومد .

 

– اون هم باهات خوشبخته ؟!

 

فرخ نرم و کوتاه خندید :

 

– نمی دونم ! اینو باید از خودش بپرسی !

 

آوش هوومی گفت و بعد سیگار رو توی زیر سیگاری روی میز خاموش کرد . با نگاهی عجیب و معنا دار به سمت فرخ ، گفت :

 

– درست میگی ! باید از خودش بپرسم !

 

و بعد از جا بلند شد و به سمت آهو به راه افتاد … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دانلود رمان قفس 3.8 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد از مرگ پدرش برای دادن سرپناهی…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x