رمان پروانه ام پارت ۵۸

4.4
(64)

 

 

پروانه دلش آشوب بود !

 

– میشه بگید خواجه رسول رو آزاد کنن ؟!

 

آوش به سرعت پاسخ داد :

 

– نه نمیشه ! حالا برو بیرون !

 

و نشست روی مبل مقابل پنجره … و فرو رفت میون تکیه گاه نرمش … و چشم هاشو بست !

 

خسته بود !

 

باز صدای فریاد بلند خواجه رسول … !

 

اول نگاهِ پروانه چرخید به سمت پنجره . قلبش اینقدر تند می کوبید انگار یک گله اسب وحشی وسط سینه اش رها کرده بودند ! دستهاشو روی هم سایید .

 

– خواهش می کنم ! … پیرمرد دووم نمیاره ، می میره ! من نمیخوام به خاطر من …

 

آوش عبوس پرید میون حرفش :

 

– به خاطر تو نیست ! خیالت راحت !

 

پروانه توی سرش دنبال کلمه هایی قانع کننده می گشت … به دنبال چیزی تا آوش رو مجاب کنه از حرفش کوتاه بیاد ! … ولی توی سرش خالی بود ! … فقط ترس بود و عذاب وجدان !

 

باز صدای ناله ی درد آلود خواجه رسول … شونه های پروانه بی اختیار بالا پرید :

 

– ای وای ! وای !

 

قدم تند کرد و از کنارِ صندلی آوش گذشت و خودش رو به پنجره رسوند تا به حیاط نگاهی بندازه .

 

آوش چشم باز کرد و نگاهش یک لحظه موند روی طرح بدنِ پروانه … که در برابر پنجره ایستاده بود … .

 

لاغر اندام … کشیده … ظریف ! … با موهای مشکی و مجعد ! …

موهاش شبیه موهایِ همون فرشته های مینیاتوری بود که روی جلدِ کتاب حافظ کشیده بودند !

همون فرشته هایی که آوش وقتی بچه بود ، نزدیک قفسه ی کتابخونه می نشست و ساعت ها زل می زد به تصویرشون … .

 

 

 

پروانه ناگهان چرخید به طرفش … رشته ی نگاه آوش با تار موهاش پاره شد … .

 

– آوش خان خواهش میکنم … این یک بارو بگذرید ! من تا حالا آزارم به یک مورچه هم نرسیده …

 

آوش باز تکرار کرد :

 

– گفتم به خاطر تو نیست !

 

– ولی به خاطر من بگذرید ! … شما رو به خدا ! اون بدبخت گناهی نداره … تقصیر من بود همه چی !

 

نفس تندی کشید . پشت پلک هاش می سوخت … نزدیک بود هر لحظه به گریه بیفته !

انگشتانش هنوز قاب پنجره رو به چنگ گرفته بودند … و بدنش کمی انحنا گرفت به سمت آوش … .

 

مردمک های قهوه ای تیره اش انگار توی اشک غلت می خوردند .

 

– من می خواستم عمه هامو راه بده توی خونه ! من خواسته ی بی جا داشتم !

 

اخم کمرنگی نشست روی پیشونیِ آوش … خواسته ی بی جا ؟!

 

پروانه ادامه داد :

 

– اون می خواست به شما خدمت کنه ! … برادرتون بهش گفته بود عمه هامو توی باغ راه نده … اونم …

 

– پس توی این چند سال چطوری با خانواده ات در ارتباط بودی ؟!

 

پروانه یکه ای خورد … رنگِ گونه هاش سفید شد . بعد نگاهش پایین افتاد .

 

– خب … بعضی وقتا یواشکی …

 

 

 

ادامه ی حرفش رو رها کرد … .

 

آوش یک مدلی نگاهش کرد … انگار شوخی مضحکی شنیده ! … بعد خندید .

کوتاه و کمی هم عصبی :

 

– عجب !

 

بعد از روی صندلی بلند شد . دست هاشو توی جیب شلوارش فرو کرد و میزِ مقابلش رو دور زد .

 

از صبح و به خاطر داستانی که محسنین ساخته بود ، اخلاقش تلخ بود . ولی حالا حس می کرد بدتر شده !

این فکر که آدم های توی خونه اش … آدم هایی که تحت حمایتش زندگی می کردند ، می تونستند یواشکی و دور از چشمش کارهایی انجام بدن ، بدترش می کرد ! غریزه ی کنترل گر و خودخواهش رو تحریک می کرد به اینکه داد بزنه … حکم کنه … زندونی کنه !

 

پروانه باز هم خواست شروع کنه :

 

– شما رو به خدا بگید که …

 

آوش با تلخی دوید میون حرفش :

 

– بسه دیگه داری زیادی حرف می زنی ! برو بیرون !

 

نگاه پروانه رنگ باخت :

 

– آوش خان !

 

آوش در کشویی که باز کرده بود رو با خشم بهم کوبید :

 

– برو بیرون ! من یه فکری برای تو برمی دارم … یه فکری برای همه تون برمیدارم تا دیگه اینقدر خودسر نباشید !

 

صدای فریاد بلندش … .

 

پروانه باز نگاهش کرد … و نگاهش کرد . حس تلخی راه گلوشو مسموم کرده بود . نفرت از نگاهش بیرون ریخت … و بعد بی اختیار روی زبانش جاری شد :

 

– بهتره اول فکری برای خودتون بردارید که اینقدر قصی القلبید !

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x