رمان پروانه ام پارت ۶۵

4.4
(70)

 

 

آوش خوب گوش تیز کرد … پروانه باز هم شروع کرد به خوندن :

 

– نهاده بر دهانش ساغر مل ، شکفته در کنارش خرمن گل ! دو مشگین طوق در حلقش فتاده ، دو سیمین نار بر سیبش نهاده !

 

صدای قشنگی داشت … نرم ، گیرا و معصوم ! احساسی در صداش جریان بود که می شد ساعتها بهش گوش داد !

 

باز صدای یکی از اون خدمتکارها :

 

– من که نمی فهمم چی میگه ! کاشکی یکی بهم بگه !

 

پروانه پاسخش رو داد :

 

– نار … همون اناره ! به گمونم سینه های شیرین رو میگه !

 

همهمه ی هیجان انگیزی بینشون رخ داد … خنده ی ریزی ! … یکیشون گفت :

 

– من از این به بعد انار ببینم ، نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم !

 

– سیب یعنی چی ، پروانه ؟

 

صدای شوخ پروانه :

 

– چه بدونم ! حتماً سینه های خسرو پرویز !

 

صدای خنده ها شدیدتر شد ! … پروانه خودش هم می خندید :

 

– هیس ! هیس ! صدامونو می شنون ! میان سراغمون ها !

 

– به حق چیزهای ندیده و نشنیده ! مگه مردا هم سینه دارن ؟!

 

– من چه بدونم ؟ منِ بدبخت هم مرد به زندگیم ندیدم ! ولی پروانه … تو دیدی !

 

– ها بگو ! مردا سینه دارن ؟ سیاوش خان داشت ؟!

 

آوش جا خورد از چیزی که شنید … تا حدودی شنیده بود زنها که دور هم جمع میشن ، حرفهای ناجوری بینشون رد و بدل میشه ! ولی انتظار نداشت اینطوری … توسط خدمتکارها …

 

نفسش رو آهسته از سینه اش آزاد کرد و قدمی به عقب برداشت تا اونجا رو ترک کنه . ولی صدای محزون و از حرارت افتاده ی پروانه رو شنید :

 

– نمی دونم … نگاهش نکردم ! چشمامو بسته بودم که نبینمش !

 

 

 

 

حسی که در صداش بود … اون غمِ ذوب کننده و بی پایان … آوش رو وادار کرد باز سر جا بمونه و نگاه بدوزه به در بسته … .

 

اون چیزی که شنیده بود … نمی دونست باید بیشتر متعجبش کرده باشه یا ناراحتش !

 

پروانه به بدنِ سیاوش نگاه نکرده بود ؟!

قبلاً هم می دونست صیغه ی سیاوش و پروانه یک قراردادِ کاملاً یک طرفه بوده و این دختر رضایت قلبی نداشته … ولی تا این حد ؟ …

 

چقدر باید برای یک “انسان” سخت باشه … همخوابگیِ اجباری ! بوسه های اجباری ! نوازش های اجباری !

 

چقدر می تونه کشنده باشه !

 

دخترها باز شروع کرده بودند به حرف زدن … با همون لحن پر شیطنت و هیجانیشون … انگار که می خواستند ذهن پروانه رو از افکارِ غم انگیزش دور کنند :

 

– بعدش چی شد ؟ … بعدش رو بخون پروانه !

 

– آره ، بعدش چیکار کرد خسرو ؟ … پرید روش ؟!

 

پروانه ریز ریز خندید … اون هم به سهمِ خودش تلاش می کرد فضا رو تغییر بده :

 

– بذار ببینم کجا بودم ! … آهان ! اینجا ! … بنفشه با شقایق در مناجات …

 

حسی دو گانه در مغزِ آوش در جدال بود … هم اینکه فالگوش ایستادن رو درست نمی دونست … و هم دوست نداشت راه اومده رو برگرده ، بدون دیدن پروانه …

 

بعد بلاخره تصمیم گرفت اعلام حضور کنه …

 

بیخودی سرفه کرد !

 

در ثانیه ای ناگهان صداهای توی کتابخونه قطع شد ! انگار که آدم های پشت دیوار ناگهان با شنیدن وردی سنگ شده بودند … یا دود شده بودند !

 

آوش چند ثانیه ای صبر کرد که اونها در هر موقعیتی که هستند ، خودشون رو جمع و جور کنند … و بعد در رو باز کرد … .

 

 

 

 

صدای هینِ وحشت زده ی دخترها … نگاهش رو کشوند به قسمت انتهایی سالن … .

 

روی کاناپه ی چرمِ عنابی رنگ … پروانه نشسته بود با کتابی باز روی زانوهاش … . دو طرفش دو تا از دخترهای خدمتکار نشسته بودند … زهرا و سالومه !

 

هر سه وحشت زده … انگار جن دیده بودند !

 

ولی پروانه ناگهان از جا پرید و صاف ایستاد … و کتابِ قطور رو به تخت سینه اش چسبوند :

 

– آقا … شما … اینجا …

 

لکنت داشت … ترسیده بود ! آوش چیزی نگفت و فقط نگاهش کرد . اون دو دختر دیگه … زهرا و سالومه … عین موش هایی که گربه دیده باشن ، پا به فرار گذاشتند و عین برق و باد کتابخونه رو ترک کردند … .

 

اون وقت آوش باقی موند و پروانه … .

 

آوش نگاه کرد به پروانه … که زیرِ هاله ی نورِ زرد رنگی که از چراغ مطالعه می تابید … ایستاده بود . نور صورتش رو سایه ی تندی زده بود … و برق چشم هاش … .

 

– فکر می کردم این وقت شب خوابیده باشی ، خانم پروانه !

 

نفس زیر جناقِ سینه ی پروانه سکسکه ای کرد و بعد موند ! لرزشِ هیستریکِ بدنش بی اختیار بود … سرمای انگشتانش …

 

– کتاب می خوندم !

 

یک پاسخ دم دستی … بیشتر برای اینکه نمی دونست باید چی بگه ! صداش می لرزید … و قلبش …

آوش چقدر از حرفاشون رو شنیده بود ؟ … بحثشون در مورد سیب و انار … ! … عرق شرم نشست روی پیشونیش !

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان موج نهم 4.3 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست داده، متوجه شده برادر بزرگش با…

دانلود رمان ارباب_سالار 2.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری رو نداشته همیشه له…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x