رمان پروانه ام پارت 101 4.2 (84)1 ماه پیش۲ دیدگاه #پارت_۴۷۰ یک لحظه ی کوتاه پلک هاشو روی هم فشرد و بعد تلاش کرد روی آرنجش نیمخیز بشه . سر درد و سر گیجه اونو از…
رمان پروانه ام پارت 100 4.3 (84)1 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۴۴۹ به نظر داشت از موقعیتش لذت می برد ! از تنهاییش … و شیرینی ها … و از اینکه کسی کاری به کارش نداشت ……
رمان پروانه ام پارت 99 4.3 (99)2 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۴۳۵ – چرا اینقد تلخی دختر ؟! … – دستم رو ول کن ! احد دستش رو رها کرد : – بیا بریم…
رمان پروانه ام پارت 98 4.2 (87)2 ماه پیشبدون دیدگاه#پارت_۴۲۹ پروانه لب هاشو روی هم فشرد و تلاش کرد دیگه چیزی نگه ! ولی با تمامِ سکوتش ، مضطرب بود ... انگار کسی توی دلش رخت چنگ می زد…
رمان پروانه ام پارت 97 4.2 (117)2 ماه پیش۱ دیدگاه#پارت_۴۲۲ – چه خبر در سطح شهر ؟ همه چی امن و امانه ؟! سرهنگ طحان نگاه ناامیدی به هفت خشتش انداخت … این دست رو باخته بود ! زیر…
رمان پروانه ام پارت ۹۶ 3.9 (98)3 ماه پیش۱ دیدگاهجمله ی نفرت آلودش ادغام شد با صدای نرم و آشتی جویانه ی فرخ : – آهو ! … آهو عزیزم ، بیا این درو باز کن ! بیا با…
رمان پروانه ام پارت ۹۵ 4.3 (111)3 ماه پیش۱ دیدگاه سلمان ادامه داد : – از من نشنیده بگیرید ، ولی سرهنگ طحان بدجوری زیر فشاره ! رشته ی امور از دستش در رفته و دارن بازخواستش…
رمان پروانه ام پارت ۹۴ 3.9 (114)3 ماه پیش۳ دیدگاه لبخندِ کمرنگی از رضایت نقش صورتش شد … دست هاش چند لحظه پشت صندلیِ پروانه باقی موند … . خورشید با دهانی بسته به حالتی متشنج…
رمان پروانه ام پارت ۹۳ 4.2 (112)3 ماه پیش۱ دیدگاه به حیاط سنگی که رسیدند … راهشون از هم جدا شد . پروانه رفت به طرف اتاقش و آوش هم … به طرف مادرش که روی جلوخانِ ایوون…
رمان پروانه ام پارت۹۱ 4.1 (101)3 ماه پیش۲ دیدگاه قلبش انگار از ارتفاع سقوط کرد … نفس برای چند لحظه بند اومد ! وقتی دید آوش به سمتشون قدم برداشت … بدنش حتی سردتر شد ! اطلس…
رمان پروانه ام پارت ۹۰ 4 (105)3 ماه پیش۲ دیدگاه – من هیچی نگفتم مرتضی ! حرف توی دهنت نمی ذارم ! فقط دارم میگم که … حواست باشه ! که راحت از کاراش نگذری ! … که…
رمان پروانه ام پارت ۸۹ 4.3 (75)3 ماه پیشبدون دیدگاه حالا توجه فخار هم به این بحث جمع شده بود … . صدای گفتگوی درهم و برهم فضای کابین رو پر کرد … “چی فرمودین” ها و “عالی”…
رمان پروانه ام پارت ۸۸ 4.2 (99)3 ماه پیشبدون دیدگاه آوش چشم دوخته به هاله … هوومی کشید . مرتضی زیر لب با خودش تکرار کرد : – سه سقط پی در پی … آوش با بی…
رمان پروانه ام پارت ۸۷ 4.3 (101)3 ماه پیش۱ دیدگاه سلمان بود … که در چند قدمیش ایستاده بود … . – آروم باشید خانوم ! … آروم باشید ، منم ! پروانه هر دو دستش مشت…
رمان پروانه ام پارت ۸۶ 4.1 (92)3 ماه پیشبدون دیدگاه آوش با بی حوصلگی عمدی گفت : – من برای دیدنِ بیوه ی برادرم امشب اومدم ! … خواهش می کنم تشریفات و تعارفات رو کنار بگذارید و…