رمان پروانه ام پارت ۸۷

4.3
(101)

 

سلمان بود … که در چند قدمیش ایستاده بود … .

 

– آروم باشید خانوم ! … آروم باشید ، منم !

 

پروانه هر دو دستش مشت شده روی سینه اش … در حالی که کاغذ بین انگشتانش مچاله شده بود … نفس تندی کشید .

 

– شما … شما …

 

صداش ارتعاش خفیفی داشت … نمی دونست از شوک بود یا عصبانیت .

 

– ببخشید خانم … انگار ترسوندمتون !

 

– شما اینجا چیکار می کنید ؟ فکر می کردم قرار بود از دروازه ی این عمارت جلوتر نیایید !

 

– نمیام خانم ! الانم … دیدمتون داشتید اینجا راه می رفتید ، فکر کردم … آخه هوا خیلی سرد شده ! خدایی نکرده سرما می خورید !

 

نگاهش یک لحظه روی کاغذی که بین انگشتانِ پروانه مچاله شده بود ، مکث کرد … و بعد اضافه کرد :

 

– اگه کاری داشتید … امر بفرمایید من انجام بدم !

 

پروانه خودش رو نباخت … حتی خشمگین تر شد ! کاغذ رو زیر شالش پنهان کرد و با لحن پر خشونتی تهدید کرد :

 

– به آقا می گم که وسط باغ راه می رید و کشیکِ اهل عمارتشون رو می کشید ! حتماً خوششون نمیاد !

 

با غیظ و نفرت از سلمان رو گرفت و ناکام از به مقصد رسوندنِ نامه اش ، راه افتاد تا به اتاقش برگرده .

 

چند قدمی که رفته بود … گلِ سرِ طلایی رنگش از انتهای گیس های بافته شده اش رها شد و روی زمینِ گل آلود افتاد .

 

نگاهِ سلمان برق گل سر رو گرفت و به سرعت پیش رفت و اون رو از روی زمین برداشت . خواست پروانه رو صدا کنه :

 

– خانم …

 

ولی ساکت شد !

 

پروانه هم بدون اینکه به پشت سر بچرخه ، از پلکان بالا رفت و در حیاط سنگی پنهان شد .

 

سلمان برای دقایقِ طولانی سر جا بی حرکت باقی موند … خیره مونده بود به گل سری که بین انگشتانش جا مونده بود … .

 

***

 

 

***

 

مقابل در ورودی تالار ، شلوغ و پر از سر و صدا بود .

 

آوش در بین ازدحام مردانی که فراک پوشیده بودند و زنانی که خودشون رو با کت های خز و پرفیوم زده پنهان کرده بودند ، با فخار و خانواده اش رو در رو شد .

 

فخار مثل دفعه ی قبل با نوعی احترامِ مبالغه آمیز ازش استقبال کرد :

 

– جناب امیر افشار … حالتون چطوره ؟ … باعث مسرته دیدارِ دوباره ی شما !

 

اون هم مثل بقیه ی مردهای اونجا ، لباس رسمی به تن داشت … و همراهش همسرش بود و هاله … و محسن هم بود !

 

آوش کمی متعجب شد از اینکه محسن رو می دید … در صورتی که قرار بود حرفهای مهمی بینشون زده بشه !

 

– معرفی می کنم … دکتر مرتضی سرلک هستند ، دوست دوران دبیرستان من ! … بعد از چند سال دوباره هم رو دیدیم !

 

فخار مشغول دست دادن به مرتضی شد … هاله آهسته نزدیک گوش آوش گفت :

 

– ایشون واقعاً دوست شما هستن ؟

 

آوش به سادگی پاسخ داد :

 

– توی کالجِ البرز با هم دوست بودیم … بعد از هم جدا شدیم . من رفتم آلمان ، اون هم … ولی بهر حال همیشه با هم در ارتباط بودیم !

 

فخار فارغ شده از خوش و بشِ با مرتضی ، رو به آوش گفت :

 

– ما یک بالکن ویژه قسمت شرقیِ سالن داریم . از دوستتون دعوت کردم که به ما ملحق بشن !

 

آوش سری تکون داد … و بعد همگی راه افتادند تا به جایگاهشون برسند .

 

جلوتر از همه فخار و همسرش بود ، و پشت سرشون هاله و محسن .

 

مرتضی و آوش چند قدمی با فاصله از اونها پیش می رفتند . مرتضی آروم گفت :

 

– هاله خانم ایشون هستن ؟!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 101

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان دژخیم 4 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه میشه و اونجا دختر یهودی که…

دانلود رمان نمک گیر 4 (19)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی موهای او باشدو یک دستش دور…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دانلود رمان موج نهم 4.3 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست داده، متوجه شده برادر بزرگش با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

نمیدونم با این وضع کوتاهی پارتا چن سال طول میکشه این رمانا تموم بشن

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x