بازم پریدم و گفتم – دیگه اما و آخه نداره. اون یه طرط گذاشته منم گفتم اوکی. تو هم همکاری کن دیگه مسئله ای پیش … با صدای شاکی…

  رو تخت به پهلو لم داده بود و نگاهش روتنم چرخید. کم کم رسید به صورتم و باهام چشم تو چشم شد. لبخند رضایتی رو لبش بود که خاطرات…

  انگار میخواست از سینه ام جدا شه. با ترمز امیر متوجه شدم رسیدیم. نفس عمیق کشیدمو چشم هامو بازکردم امیر نگاهی بهم انداخت و گفت – نخیر … نمیخوای…

بمونم اینجا یا برم واحد خودم نمیتونستم ترنم تنها بذارم دکمه های بالا پیراهنمو باز کردمو به سمت پذیرایی رفتم … ترنم :::::::::: به سختی چشمام باز شد. انقدر ورم…

  بهار گفت – میخوای بیام باهات – نه … مرسی … فقط لباس ترنمو بیار اینو گفتمو به سمت در رفتم ترنمو نشوندم رو صندلی جلو شالشو بهار براش…

  بابامو که تا حدودی شناختی … الانم که علاقه اش با خودت دستت اومده … دیگه با این شرط و شروط و رسم … اوضاع از اینم بدتر میشه…

  نفس عمیق کشیدم و سعی کردم صورتمو از این استرس و عصبانیت پاک کنم. اما یه صدایی درونم میگفت بیخیال شو ترنم. همه چی رو ول کن برو خونه…

  اما چیزی که بدتر از اون بود … سرخی رو صورتش بود … جای یه کشیده صنگین رو صورت ترنم بود … نفسمو با حرص بیرون دادمو درو کنار…

  من نیاد که دیدم 3 تا مسیج ازش دارم . اولی نوشته بود فقط سلام دومی صبح بخیر سومی چه خبر ناخداگاه لبخند زدمو شماره اش رو گرفتم تا…

  متعجب خیره بودم بهش. من واقعا راجب امیر هیچی نمیدونم . با این شرایط جواب بله دادم ! انگار هر لحظه که میگذشت تردیدم بیشتر میشد . امیر نیم…

نذاشتم ادامه بده و سریع گفتم – نه … – چرا ؟ نگاهمو ازش گرفتمو گفتم – از صیغه بدم میاد مکث کردو با این مکثش باعث شد سرمو بلند…

هرچی میگفتم خودم میرفتم زیر سوال امیر گفت – وقتی کنار منی خودت میشی بدون مرز هایی که همیشه دور خودت میکشی … حرفش درست بود اما نمیخواستم قبول کنم…

  چقدر شده ؟ قیمتو گفتو با دستای لرزون کارتمو پیدا کردم . کارت کشیدمو سریع غذارو گذاشتم داخل تا همراه همین پسر با آسانسور برم پائین . قلبم تو…

  دوست داری برم ؟ دوباره این مغز لعنتی کار نمیکرد . چرا وقتی لازمش داشتم غیر فعال بود امیر رو به روم استادو گفت – رفته بودم سرویس ……

  همین امشب باید تکلیفمون روشن میشد … هم بحثمون … هم حالی که الان توش بودم … بعد از بحثی که خونه ملک حسان داشتم دیگه خیلی وقت برام…