رمان سایه پرستو پارت ۸۶2 سال پیشبدون دیدگاهواقعاً هفته ای یه کتاب میخونی چقدر پول بالای کتاب میدی؟ چقدم باید کتاب داشته باشی! آرنگ: همه رو نمیخرم از کتابخونه دانشگاه امانت میگیرم اما یه سری کتاب…
رمان سایه پرستو پارت ۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه پناه اخماشو توی هم کشید، با همین جملاتم تمام هیجانش فروکش کرد پناه: به نفعت هست خودت شنبه با من بیای بریم ورامین از گلخونه گلارو بخریم توهم…
رمان سایه پرستو پارت ۸۴2 سال پیشبدون دیدگاهپناه با دوتا دستاش آروم زد رو میز و گفت پناه: داداشیا و آبجیا وارد چالش شدیم من و ولگا غذا میپزیم همون قورمه سبزی رو هم میپزیم… …
رمان سایه پرستو پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاهزیرانداز و دست پناه دادم – من میرم تو تراس کار داشتی صدام کن، شاید پگاه در نبود من کنار همجنس های خودش راحتر باشه… پناه بی توجه…
رمان سایه پرستو پارت ۸۲2 سال پیشبدون دیدگاه وراجی کردن دیگران همیشه هم بد نیست، درست مثل همین الان که ولگا ۴-۵ تا سوتی توی همین دو دقیقه صحبتش داد قبل از اینکه پناه بخواد…
رمان سایهی پرستو پارت۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه آدم نمک نشناسی نبودم خوب میدونستم حمایت های امروز آرنگ هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه… آرنگ ماشین و روشن کرد و راه افتاد ولی ذهن من…
رمان سایهی پرستو پارت 812 سال پیشبدون دیدگاه دستمو شل کردم – اوه اوه حرفای جالب میشنوم، تو انزوا نشین و پسر سر به زیر ما بودی؟ کاشت ناخن و این چیزا و از کجا…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه با اینکه امید زیادی به این پشتیبانی نداشتم ولی باز سوال و پرسیدم که جواب با چیزی که فکر میکنم تفاوت نداشت پشتیبان: خیر یه آدرس منزل…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۸2 سال پیشبدون دیدگاه وقتی حرفم تموم شد پناه جدی و عصبی گفت پناه: چی میگی دیوونه؟ چرا هرچی میشه ربط میدی به صدف؟ مگه فقط زنها ناخن بلند دارن؟ مثل…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشید و گفت پگاه: خداروشکر، داداش پناه بهوش اومده دکتر بالای سرشه میای داخل اورژانس؟ – بریم وقتی رفتیم دکتر و پرستار بالای…
رمان سایهی پرستو پارت 762 سال پیشبدون دیدگاه تماس و قطع کردم رو به پگاه گفتم – زنگ بزن متین گوشی و بده من… دختر آخه تو کجایی! دارم دیوونه میشم کاش الان…
رمان سایهی پرستو پارت۷۵2 سال پیشبدون دیدگاه من نمیتونستم بگم فقط دخترا مقصرن، درسته از جنس مؤنث بدم میومد و چندشم میشد ولی این یه حس ناخداگاه بود و وقتی منطقی فکر میکردم متوجه میشدم…
رمان سایهی پرستو پارت۷۴2 سال پیشبدون دیدگاه پناه با حرص کوفتی گفت و برای اینکه کم نیاره رو به ولگا بحث قبلی و ادامه داد انگار نه انگار من حرفی زدم و اونم شنیده… …
رمان سایهی پرستو پارت ۷۳2 سال پیشبدون دیدگاه لبخندی که میرفت روی لبم بشینه رو کنترل کردم این دختر آشپزی بلد نبود و هیچ تلاشی هم برای یادگیری نمیکرد – دختر یه تکونی به خودت…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۲2 سال پیشبدون دیدگاه سعی کردم هم درکش کنم هم حرف خودمو بزنم پس گفتم – آره شنیدم و البته دیدم حتی همین الانم بچههای که پدرشون زمین کشاورزی داره باید…