رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۶

۱ دیدگاه
      هولم داد روی کاناپه . توی یه آن حوله رو انداخت روی سرم و شروع کرد موهامو خشک کردن! غرغر کردم:   – نکن دلیار.   جدی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۵

۱ دیدگاه
        حوضه استحفاظی من امنیت نداشت! من خود مفهوم نا امنی بودم ولی انگار دلیار باهام مخالف بود. لب زدم:   – بخواب.   نفس عمیقی کشید…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۹۴

۱ دیدگاه
      گفتم:   – حس بدی بهم داد. مطمئن بودم داری جمع می کنی که بری.   ناباور برگشت سمتم و گفت:   – جمع کنم برم؟ تازه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۳

۲ دیدگاه
        خشک شدم! دوتا احتمال داشت، یا دلیار بود، یا اومده بودن منو بکنن تو گونی!   از جا بلند شدم و رفتم سمت در، هنوز بارون…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۲

۴ دیدگاه
        دستام از دو طرف حلقه شد دور تن ظریفش، یکی از دستام رفت لای موهاش و یکیش نشست روی کمرش… لبای درشتش رو با لبام محصور…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۱

۲ دیدگاه
    گفتم:   – ای کاش ده سال پیش بودی! وقتی هنوز از پرتگاه پرت نشده بودم پایین! وقتی هنوز انسان بودم! رویین بودم!   چشمام تیر می کشید.…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۰

۲ دیدگاه
      رام شده بودم! این دختر رامشگر گرگ بود! منِ وحشی دریده رو از پادگان تحویل گرفت، یه قاتل روانی رو تحمل کرد و کم کم تبدیلم کرد…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۹

۳ دیدگاه
      این حرفش اذیتم می کرد. برام گفته بود خیلی زیاد عاشق شده. خیلی به این قسمت قضیه فکر کرده بودم و فکر می کردم و واقعا امیدوار…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۸

بدون دیدگاه
        نگاهم کرد . پرسیدم:   – اینا رو ول کن! درد داری؟ من توی خونه مسکن قوی دارم، بیارم برات؟   نمیدونم جرفم چه ایرادی داشت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۷

۵ دیدگاه
    به آنی دوزاریم افتاد. دلیار به خاطر یه اتفاق بیولوژیکی توی بدنش به اسن حال و روز افتاده بود؟   از جا بلند شدم، داشت خیلی دقیق نگاهم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۶

۲ دیدگاه
      خودمو بهش رسوندم و سریع درشو باز کردم و رفتم تو.   شروع کردم به گشتن. توی سالن اصلی و آشپزخونه که نبود. سرویسای پایین رو هم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۸۵

بدون دیدگاه
      دلیار از دو روز پیش که دیدمش دیگه سراغم نیومده بود! من نرفته بودم اون جا و اونم هیچ خبری نگرفته بود ازم و اصلا نمیدونستم الان…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۸۴

۲ دیدگاه
        حس غریبی داشتم، از جا بلند شدم. هر چیزی که بود می دونستم دلم نمیخواد دوباره با دلیار رو به رو بشم. حداقل امروز رو…  …
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۳

۱ دیدگاه
      سرشو برگردوند و گفت:   – متاسفانه کسی که دنیاتو این قدر رنگی کرده خودش کور رنگی داره!   سرمو گذاشتم روی سینه اش و لب زدم:…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۸۲

۲ دیدگاه
        موهاشو آروم دادم پشت گوشش و گفتم:   – ولی عشق خیلی قشنگه!   لب زد:   – دیگه حتی بهش باور هم ندارم. اسمش که…