رمان گل گازانیا پارت ۳۳ 4.1 (99)

۱ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌صدو‌یازده       غزل سری به تایید تکان داد.   – درسته. من خیلی ساده هستم و ذاتا این سادگی و حفظ کردم. نمی‌دونم چطوری باید واسه…

رمان گل گازانیا پارت ۳۱ 4.2 (144)

بدون دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌صدوپنج     دوباره قصد که فاصله بگیرد و فرید مانع شد. هردو بازویش را گرفت و دقیقا مقابل خونش نگهش داشت.   – اگه نگی زنگ می‌زنم…

رمان گل گازانیا پارت ۳۰ 4.2 (136)

۲ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌صدودو     فرید برگشت و با خنده نگاهش کرد. – یعنی میخوای بگی من زندگی خوبی دارم؟     شانه بالا انداخت.   – نمیگم تو مشکلی…

رمان گل گازانیا پارت ۲۹ 4.3 (126)

بدون دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود‌نه     اشکهایش سینه‌ی فرید را گرم می‌کنند و فرید محکم چشم بست. دستش را روی بازوی فرید کشید. – من خسته شدم… از بس تنها موندم…

رمان گل گازانیا پارت ۲۸ 4.2 (158)

بدون دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود‌وشش         فرناز همانگونه که مانتویش را تن میکرد، سر تکان داد. – آره فداتشم.     فرید پس از تسویه حساب با رستوران، پیش…

رمان گل گازانیا پارت ۲۶ 4.3 (137)

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌نود     بازویش را گرفت. – نمی‌شنوی میگم لباس منو اتو کن؟   – خب من مسئول اتوی لباس شما نیستم، اما فرهام چرا… یعنی من…

رمان گل گازانیا پارت ۲۵ 4.4 (133)

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هشتاد‌وهفت     دستی به چشمهایش کشید و سوی در حمام رفت. تقه‌ی آرامی به در زد. – غزل بیا بیرون ببینم.     غزل لبش را…

رمان گل گازانیا پارت ۲۴ 4.3 (133)

۱ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هشتاد‌وچهار       غزل با ناراحتی زمزمه کرد. – من متوجه نیستم منظورتون چیه!     – منظور من واضحه… غزل تو چه بخوای چه نخوای،…

رمان گل گازانیا پارت ۲۳ 4.2 (108)

۲ دیدگاه
  گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌هفتاد‌وهشت     با لبخند فاصله گرفت.   – دستمو میگیری، باهم میریم بیرون… حوصله ندارم دوباره با عموت دعوا کنم. اوکی؟     سری تکان داد.…

رمان گل گازانیا پارت 21 4.4 (131)

۱ دیدگاه
  #پارت‌هفتاد‌وسه       فرید با لبخند از جایش بلند شد. – ممنونم ازت… من برم کم‌کم، توهم خسته‌ای!   فرناز خمیازه کشید. – می‌خوام بگم نیستم، اما خمیازه…

رمان گل گازانیا پارت ۱۹ 4.5 (134)

۲ دیدگاه
گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا: #پارت‌شصت‌وهفت       دستی را روی پیشانیش حس کرد و همانگونه که سرفه میکرد، در جایش نشست.     چشمهایش را مالید و به غزل نگاه کرد.…