رمان گل گازانیا پارت ۱۰۵4 ماه پیش۱ دیدگاه آشفتگی نگاهش فرید را سرخوش کرده و بوسه هایش روی گردن دخترک از سر گرفت. زبانش را روی لالهای گوشش کشید و دستش روی قفل سوتینش…
رمان گل گازانیا پارت ۱۰۴4 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهی به خانه انداخت و با لبخندی عریض شروع کرد پذیرایی بزرگِ خانهاش را قدم زدن. پذیرایی بزرگی که دست راستش آشپزخانه بود و پنجرهی بزرگی…
رمان گل گازانیا پارت۱۰۳4 ماه پیشبدون دیدگاه وقتی که نازنین جوابی نداد، با سر اشاره کرد که راهش را باز کند. دخترک با بغض کنار رفته و فرید درحالی که اتاق…
رمان گل گازانیا پارت ۱۰۲4 ماه پیش۱ دیدگاه ناخودآگاه دخترک بغض کرده و سر پایین انداخت. فرید که هنوز به این توجه های مردم عادت نکرده بود، با لبخندی عریض دوباره سر جایش نشست…
رمان گل گازانیا پارت ۱۰۱4 ماه پیشبدون دیدگاه سعید خان به عصایش تکیه داده و نگاهش را میان صورتشان چرخاند. لبخندی مهربان بر لبانش درخشیده و آرام لب جنباند. – خوش اومدی به خونهت دخترم.…
رمان گل گازانیا پارت ۱۰۰4 ماه پیشبدون دیدگاه با اینکه دستش را دیده بود، حرفی نزد که دخترک معذب نشود. پس از خاموش کردن برق، کنارش دراز کشیده و آغوشش را گشود. – بیا اینجا…
رمان گل گازانیا پارت ۹۹4 ماه پیش۲ دیدگاه سیگاری آتش زده و زیر چشمی به مادرش خیره شد. زن با دقت به فرید نگاه کرد. – مطمئنی هم حامله است و هم دختره حالا؟! گواهی…
رمان گل گازانیا پارت ۹۸4 ماه پیشبدون دیدگاه غزل با بی حوصلگی نگاهش را گرفت و شروع کرد به ماساژ دادن گردنش. مرد سر تا پایش را با دلتنگی نگاه کرد و لب جنباند. –…
رمان گل گازانیا پارت ۹۷4 ماه پیش۳ دیدگاه گویا خوی همیشه عصبانی و جدی سعید خان دوباره ظهور کرده بود که سوی اتاقش رفته و بدون توجه، با جدیت گفت: – آخر هفته…
رمان گل گازانیا پارت ۹۶4 ماه پیشبدون دیدگاه فرید با نگاهی عصبی به صورت نازنین نگاه کرده و لب زد. – این پسره ارزش غصه خوردن نداره! نازنین بدون رودربایستی، لب زد. –…
رمان گل گازانیا پارت ۹۵4 ماه پیش۲ دیدگاه زن با نگرانی تبش را چک کرده و سپس سری چپ و راست کرد. دست به زانو گرفته و بسم الله گویان از جایش بلند…
رمان گل گازانیا پارت۹۴5 ماه پیش۱ دیدگاه غزل پس از چند ثانیه، با صدایی آرامتر لب جنباند. – بعد از یکسال، شروع کرد به من ابراز علاقه کردن و این واقعا واسه من سنگین…
رمان گل گازانیا پارت۹۳5 ماه پیش۲ دیدگاه هیچ خوابی نمیتواند اینگونه زنده و واقعی باشد نه؟! صورتش تعریق کرده و لبهای خشکش را به سختی تکان داد. – آب… وقتی جوابی نشنید،…
رمان گل گازانیا پارت ۹۲5 ماه پیش۹ دیدگاه تمام شب سعی کرد خودش را در آشپزخانه مشغول کند و تنها ده دقیقه در جمع نشسته بود. ساعت ده هم به بهانه خواباندن فرهام،…
رمان گل گازانیا پارت ۹۱5 ماه پیشبدون دیدگاه شالش را مرتب کرده و با خوشحالی نگاهی به غزل انداخت. – وای دعا کن داداشم به پر و پایِ قباد نپبچه و به بچه گیر نده… اگه اینجوری…