رمان عشق خلافکار پارت 313 سال پیش۲ دیدگاهشب شده بود و حوصله ی منم طبق معمول زیرش شعله هاش زیاد بودو و داشت سر میرفت رفتم پیش امی. _ عشقممم دوست خله قشنگممم بیا بریم فیلم ببینیم…
رمان جادوی سیاه پارت 113 سال پیش۳۰ دیدگاه* * * * _ مواظب خودت باش … لبخندی زدم و چشمی گفتم … بی تاب سرشو جلو آورد و بوسه ی کوتاه و سریعی روی لبام نشوند ……
رمان عشق خلافکار پارت 303 سال پیشبدون دیدگاهقطع کردم که آرتمیس زنگ زد _ الکس باید بیای انگلیس پوزخندی زدم _ منتظر دعوت نامه نبودم خودم دارم کارامو انجام میدم بیام که خانم خانما کاری نکنه فردا…
رمان شاهزاده قلبم پارت 203 سال پیشبدون دیدگاهناخوداگاه اخم غلیظی رو پیشونیم جا خوش کرد و با عصبانیت زیادی که تو صدام بود گفتم: +گفتم دکتر بگه! مگه تو دکتری؟! با چشم و ابرو به دکتر اشاره…
رمتن عشق خلافکار پارت 293 سال پیشبدون دیدگاهجیبم در آوردم و روی حسگر مخفی رنگ چوبی که معلوم نبود گرفتم. درمخفی کنار رفت و رفتم تو وقتی وارد شدم همشون دست از مبارزه برداشتن تعظیم کردن. سرتکون…
رمان عشق خلافکار پارت 283 سال پیشبدون دیدگاه_ جوجه من تورو نزده که همه جات میشکنه بعد میشینی عین بچه های لوس میگی آی اینجام درد میکنه آی اونجام درد میکنه اومد با مشت بزنه تو صورتم…
رمان عشق خلافکار پارت 273 سال پیش۱ دیدگاهبچه ها سرگرم سوال پرسیدن شدن که گوشیمو در آوردم و به الکس پیام دادم _ الکس یه چی میگم ولی زنگ نزن توی کلاسم _ بگو چیشده؟ _ کلاوس…
رمان گذشته سوخته پارت آخر(۲۸)3 سال پیش۱۴ دیدگاهداخل آشپزخانه که در پایینی ترین طبقه بود می شودباضرت درب یخچال فلزی قدیمی رابازمی کندجسم بی جان کسی بیرون می افتدآریاازروی موهایش می فهمدکه دختراست بلندش می کندبادیدن صورتش…
رمان شاهزاده قلبم پارت 193 سال پیش۷ دیدگاههیلدا ــ آرسام جون من مواظب خودت و دلوین باش … شاهین آدم خطرناکیه و ممکنه جاسوس براتون گذاشته باشه سرمو به معنی باشه تکون دادم و دلوین رفت سمت…
رمان جادوی سیاه پارت 103 سال پیش۲۲ دیدگاه* * * * داشتم با یکی از پرستارا حرف میزدم که با صدای پارلا ، حرفمو قطع کردم و دو تایی چرخیدیم سمتش : _ سلام … . پرستار…
رمان پسرخاله پارت 1963 سال پیش۵ دیدگاه چون صدای ماشین رو شنیدم. کیفم رو برداشتم و با عجله به سمت در دویدم. بی طاقت بودم و بیقرار… دلممیخواست خودم رو زودتر به یاسین برسونم قبل از…
پاییزه خزون پارت ۱۶3 سال پیش۲ دیدگاه پاییزه خزون توراه تا یه مسیرایی با بچها هم مسیر بودم ولی از یه جایی به بعد مسیرمون عوض شد .بارون تند میومد و دیدمو کم میکرد موزیکو پلی…
رمان عشق خلافکار پارت 263 سال پیش۲ دیدگاهیه تای ابروم بالا پرید _ حفظ ظاهر؟ _ آره . درواقع یه جلسه برای محموله مواد مخدره یه نوع جدید که درصدش بالاتر از هرچی که بوده هست. گفت…
رمان عشق خلافکار پارت 253 سال پیشبدون دیدگاهخاله: سلام عزیزم خوش اومدی . _ممنونم میسون: سلام بچه یه چشم غره بهش رفتم. _ اولا سلام دوما بچه خودتی نی نی کوچولو خندید و کمک کرد که چمدونارو…
رمان جادوی سیاه پارت 93 سال پیش۲۰ دیدگاه* * * * _ خب دیگه باید بخوابیم … یکم متعجب بهش خیره شدم ، در آخر عصبی گفتم : + الاااان؟! … . ابرویی بالا انداخت و گفت…