رمان عشق خلافکار پارت 30

5
(4)

قطع کردم که آرتمیس زنگ زد

_ الکس باید بیای انگلیس

پوزخندی زدم

_ منتظر دعوت نامه نبودم خودم دارم کارامو انجام میدم بیام که خانم خانما کاری نکنه فردا

هممون گرفتار بشن.

_ الکس من فقط میخوام یکاری کنم که از کردش پشیمون بشه نمیخوام بکشمش که

_ باشه خدافظ حوصله ندارم

★آرتمیس★

باید می فهمیدم چرا کلاوس اینکارارو انجام داده . آخه لعنتی اگه دردت رفتن بود که میگفتی

خاله قبول میکرد دیگه چت بود اومدی مرگت رو شبیه سازی کردی تا بتونی بری؟!.رسیدم خونه

که دیدم امی هم هست. تامنو دید اومد سمتم.

_ سلام امی

_ سلام . آرتمیس الکس چی میگه؟ یعنی چی که کلاوس زنده هست؟

هوفف این الکس هم که همش هرچی بگم بهش به این و اون میگه

_ مثل اینکه به ثانیه نکشیده همه چیو بهت گفته.

_ بگو ببینم چه خبره؟

_ وقتی الکس بهت گفته چه خبره دیگه چرا من بهت بگم؟

_ ای خداا آرتمیس می کشمت بگو دیگه اون الکس هم که گفت از تو به بپرسم و فقط گفت

کلاوس زنده هست منو تو خماری گذاشت ، اگه میدونستم تو نمیگی همون موقع ازش می پرسیدم.

_ بیا بریم تو اتاقت بهت بگم

از چند پله بالا رفتم که دیدم امیلی همونجا وایساده.

_ اگه نمیخوای بدونی منم برم کارامو انجام بدم.

فورا سمتم اومد

_ نه بریم

رفتیم تو اتاق و رو تخت نشستیم

_ خب بگو چیشده؟ کلاوس یعنی چی زنده هست نکنه زامبی شده

هردوتامون از حرفش خندمون گرفت

_ نه دیوونه

_ خب پس تعریف کن دیگه منتظر زیر لفظی هستی؟

براش ماجرارو سیر تا پیاز تعریف کردم .

_ خب؟

_ خب به جمالت تموم شد دیگه

_ باورم نمیشه حداقل خون آشامی چیزی بود باورم میشد ولی اینکارش رو نه

بعد یه ژست مسخره ای گرفت و گفت: این داستان : کلاوس بر می خیزد

با بالشت زدم تو سرش .

_ نگاه بین چه دیوونه هایی گیر افتادم

_ نه که خودت خیلی نابغه هستی . انگاری انشتینی

زبونشو دراز کرد .

_ از بس با تو و الکس گشتم خل شدم یا نه که من از نوادگان همین انشتین جونم و هوشمم

به اون رفته

_ خب حالا ایکبیری

_ گراز ورژن کرگدن

خندید و گفت: عاشق تشبیه کردناتم

_ امی من به الکس گفتم به تو هم میگم ، من میخوام از کلاوس انتقام بگیرم حالا نه در اون

حد که به کشتار اینا برسه ولی در حدی که تقاص اشکای خاله مو پس بده نمیدونم کمکم میکنی

یا نه ولی اگه کمک نمیکنی جلومو نگیر

یکم فکر کرد و گفت: باشه کمکت میکنم.

خب خوب بود الکس و امیلی کمکم میکردن اینطوری کارا زودتر پیش میرفت. راستش دروغ

چرا! ازاینکه کلاوس زنده بود خوشحال بودم و دوباره شده بودم همون آرتمیس قبلی ولی این

کاری که کلاوس کرد اصلا خوب نبود حالا چه به گفته خودش برای به خطر نیوفتادن جون خانواده

ش بود چه نه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دانلود رمان سدم 4.5 (10)

۱ دیدگاه
    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x