رمان عشق خلافکار پارت 51

5
(5)

دو روز بعد…….

کلاوس با یه جمله خسته نباشیید کلاسو تموم کرد که منتظر موندم همه برن و حواسم بود که کلاوس جایی نره. کلاس که خالی شد داشت از در میرفت بیرون که سریع گفتم: وایسا کارت دارم.

برگشتو سرشو به معنی چیه تکون داد. به طرفش رفتم و روبروش وایسادم و گفتم: من دیگه ازین چیزا بیرون اومدم و اون هشدار هم کار من بود ولی بیخیالش شو فقط دارم میگم که اگه نمیخوای خاله زنده بمونه حداقل به خانواده ش خودت فقط نشون بده که زنده ای ، از اول هم اینکارام واسه همین بود ولی برام دیگه اهمیتی نداره فقط کاری نکن که خاله یه چیزیش بشه که اونموقع من دیگه برگردم ولت نمیکنم تا حساب زجر هایی که خاله کشیده رو ازت بگیرم.

دستی به گوشه لبش میکشه و میگه: خوبه خودت فهمیدی نباید تو کارای من دخالت کنی ولی به هرحال باشه.

خودم حوصله بحث کردن رو نداشتم به خاطر همین از کنارش گذشتم……

رسیدم خونه و کلید انداختم وارد خونه شدم. فعلا بهتر بود الکس و دنیل و امیلی در این باره چیزی نفهمن و خودم به وقتش میگم که از کارم منصرف شدم…..

پنج روز بعد…..

مشغول خریدای تو دستم و پیدا کردن سوییچ ماشین بودم. بعد از ملی گشتن تونستم سوییچ ماشین رو پیدا کنم و خواستم که قفل ماشین رو باز کنم که کاغذی رو روی شیشه ی ماشین دیدم. فکر کردم که جریمه شدم ولی کاغذ مثل کاغذ جریمه نبود و بزرگتر از اون بود و انگاری یه پاکت بود. متعحب شونه ای بالا میندازم و به سمتش میرم و از بین شیشه و برف پاک کن برش میدارم و پشت و روش رو نگاه میکنم ولی چیزی ننوشته. خریدارو تو ماشین میزارم و پشت رل میشینم و از فضولی که داشت منو میکشت پاکتو باز میکنم و محتویاتش که دوتا کاغذ دیگه بود بر میدارم و مشغول بررسی شون میشم. یه کاغذ مثل یه برگه آزمایش بود و اونو کنار میزارم برگه دومی رو نگاه میکنم ، دومی یه نامه بود که شروع به خوندنش میکنم.

متن نامه:

جواب آزمایش دی ان ای رو برات گذاشتم که با چشمای خودت ببینیش. اونروز رفتی و گفتی که برات مهم نیست ولی یه چیزایی تو زندگی مجبوری هستن و نمیسه در موردشون تصمیم گرفت و آدم مجبور به قبول کردنشون میشه ، اینم مثل همینه. اول آزمایش رو نگاه کن و بعد ادامه ی نامه رو بخون….

نامه رو کنار میزارم و برگه آزمایشو نگاه میکنم و شروع به خوندنش میکنم. با ناباوری به جمله ی آخرش دوباره نگاه میکنم…..

یعنی واقعا من و آدرین فامیلیم؟ دوباره نامه رو تو دستم میگیرم و ادامه ش رو میخونم:

میدونم که نتیجه آزمایش رو دیدی و آره من و تو باهم نسبتی داریم ولی اینکه پدرت کیه مهمه و چرا از اون اول من وارد زندگیت شدم…… پدرت بزرگترین خلافکار انگلیس بود ، کسی که جرئت حرف رپی حرف آوردنش رو نداشتن ، بالاخره اون فاول بزرگ بود. فاول خودش ازدواج کرده و بود همونطور که گفتم پسرش بعداز کلی انتظار که کشیدن و دنیا اومد ولی تو 20 سالگی رقبای فاول اونو کشتن. زن فاول بعد ازون اتفاق حالش بد میشه و افسردگی و هر بیماری روانی ای که برای یه فرد به شدت غمگین وجود داشت رو گرفته بود. این وسط مادرت و خالت بهترین دوستا و بهتره بگم خواهر زن فاول بود. مادرت همیشه برای دیدن خواهرش به عمارت فاول میومد. یکی از روز هایی که مامانت به دیدنش اومد حالش خوب نبود و تا دیروقت اونجا میمونه تا فاول به خونه بیاد ، دیروقت بود که فاول کست به خونه میاد و به خاطر شباهت زیاد مادرت و خالت اون رو باهاش اشتباه میگیره و فک میکنه که زن عزیزش حالش خوب شده و خب فک کنم تو ادامه ش رو بدونی و مادرتم که میخواست اونوقت ها ازدواج کنه و اینطوری شد که کسی نفهمید و این راز بین مادرت و پدرت و فاول مونده بود. مادر من هم دختر خاله ی فاول بود. آخرای عمر فاول بودکه بابام به هر طریقی میخواست جای فاول بیاد و قدرت اونو تصاحب کنه ولی من همیشه مخالفش بودم و طرف فاول بودم و کمکش میکردم که پدرم نتونه نقشه ش رو عملی کنه. یه روز که پیشش بودم برام این جریانات رو تعریف کرد و گفت که تورو پیدا کنم و خودش به خاطر این که مادرت تونسته بود رد پاش رو پاک کنه و گم و گور بشه و خیلی دیر این اتفاقات یادش اومد و نتونست خوب دنبالتون بگرده ، پیداتون نکرده بود. حرف آخرم اینه که تو باید قدرت اصلی گروه فاول رو داشته باشی نه کلاوس که پسرخالته و با اینکه فامیل فاول هم میشه ولی لیاقتش رو نداره و باید قدرت گروهو به دست بگیری…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
👊atena😎
👊atena😎
2 سال قبل

الننننن نیستی میمون دلم برات تنگیده…

Z Makari
2 سال قبل

مثل همیشه عالی الن جون👌❤

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالیییی بوددد النا جون….

n.b 1401
2 سال قبل

عالی بود زود بزار الن

n.b 1401
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

Thank you

Nafas •_•
2 سال قبل

عالی بود💕
تنبیهت کی تموم میشه؟😂

اتنا واحدی
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

مگ چیکار کردی ک تنبیه شدی؟
راستی النا تو اهل کجا بودی؟

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x