رمان عشق خلافکار پارت 54

4.6
(7)

آروم یکم سرمو بلند کردم و که جاشوا رو دیدم.

یه قدم عقب میرم و با اخم نگاش میکنم میگم:

دیشب بیهوش شدم نه؟

سری تکون میده که مطمئن شدم کسی یا اومده بود

مدرک جمع کنه یا اینکه هشدار بده. هوففف کلافه ای

میکشم و میگم: به الیور و آدرین خبر بده بیان.

_ اوکی فقط احتمال میدی کار کی باشه؟

شونه ای بالا میندازم و با همون اخمم میگم:

نمیدونم شاید کار مایکله

دوباره اوکی ای میگه و گوشیش رو از جیبش در میاره

و به الیور زنگ میزنه و بعدشم به آدرین که بیان اینجا.

از پله ها پایین میرم و وارد آشپزخونه میشم و قهوه ساز

رو روشن میکنم و بعد هم میرم روی کاناپه دراز میکشم

و گردنم رو تکیه میدم به دسته ش تا ثابت بمونه تکون

نخوره ، جاشوا پایین میاد و روی مبل روبرویی میشینه.

رو بهش میگم: چطوری پیدام کردی؟

_ دیشب زنگ زده بودی ولی هیچ حرفی نزدی منم سریع

اومدم سمت عمارت ولی وقتی اومدم هیچ کدوم از نگهبان ها

نبودن و خودتم تو عمارت نبودی و منم شروع به گشتن کردم

که سمت اسلحه خونه ، بیهوش روی زمین پیدات کردم

بعدشم که آوردمت تو عمارت و گذاشتمت رو تختت.

_ اوکی

بلند شدم و رفتم سمت قهوه ساز و فنجونو از زیر

دستگاه برداشتم و برگشتم سمت کاناپه.

_ قهوه نمیخوری؟

_ نه ممنون ولی حالت بد نشه چیزی نخوردی بعد قهوه؟

_ نه چیزیم نمیشه عادی شده واسم.

بعد از چند لحظه صدای زنگ در خونه میاد که یکی

از خدمتکارا جواب میده و آدرین به سمتمون میاد و

بغل جاشوا میشینه. نمیدونم چرا دیشب وقتی داشتم

میگشتم کسی تو اتاق خدمتکارا نبودش. ماجرارو براش

توضیح میدم که اخمی میکنه و تو فکر میره. بعد چنددقیقه

الیورم میاد و برای اون هم جریانو تعریف میکنم. الیور و

آدرین زیاد میونه ی خوبی نداشتن ولی بعضی وقتا به

واسطه من مجبور به دیدن همدیگه بودن. آدرین سرشو

بلند میکنه میگه: نشونه ای چیزی به جا نزاشتن؟

_ نگاه نکردم.

_ باید عمارتو گشت که ببینیم.

من و جاشوا به طبقه بالا رفتیم و شروع به گشتن کردیم

، الیور و آدرین هم طبقه پایینو گشتن…..

کشوی میز رو بستم و از اتاقم بیرون اومدم و جاهای دیگه

رو نگاه کردم. کلافه برگشتم طبقه پایین و رو به آدرین

گفتم: من که چیزی پیدا نکردم تو چی؟

با آدرین به خاطر مسائل گروه مجبور به آشتی شدم ولی

از درون نمیتونستم قبول کنم و مجبور بودم تو ظاهر

خوب باشم… شونه ای بالا میندازه سرشو به معنی نه

تکون میده. جاشوا بعد چندمین پایین میاد و معلوم میشه

اونم چیزی پیدا نکرده. همونطور که وسط خونه وایساده

بودیم ، سر و کله ی الیور از بیرون عمارت پیدا میشه و اشاره

میکنه که بریم دنبالش. امید وارانه از اینکه چیزی پیدا شده

بیرون میرم که مارو به سمت اتاق بغلی اسلحه خونه میبره و

خودش وارد میشه و ماهم دنبالش وارد میشیم. با صحنه ای

که جلوی خودم میبینم خونم به جوش میاد که باعث میشه

فریادی سر نگهبانا بزنم و اوناهم با ترس از جا بلند میشن و اول

گیج مارو نگاه میکنن ولی وقتی متوجه مون میشن سریع خودشون

مرتب میکنن و سلام نظامی میکنن و شرمنده سرشونو پایین میندازن.

سرشون داد زدم: خوشتون میاد الان اون سگ هایی که

خودتونم خوب دیدنش رو شماهارو بندازم توی قفسشون؟

همین الان گورتون رو از اینجا گم میکنین و برمیگردین هر

خراب شده ای که زندگی میکردین یا نه خونتون واسم حلاله.

ترسیده از جلو چشمام گم میشن و میرن که با عصبانیت

وارد عمارت میشم و رو به جاشوا میگم: بقیه افراد رو

بگو بیان جای این بی عرضه ها و تعداد نگهبان هم دوبرار کن.

کلافه دستی به صورتم میکشم و زمزمه کنان با خودم

میگم: نگاه جونمون رو دست چه کسایی سپردیم. ایندفعه

صدامو بلندتر میکنم و میگم: بهشون بگو حواسشون باشه

کسی دیگه ای مثل اینا فقط به فکر خوشگذرونی باشن و

فک کنن اینجا بخور و بخوابه سرشو تحویل خانواده ش

میدم. افرادی که حرفی هستن رو بیشترشون رو بیار.

جاشوا: ولی اونارو قرار بود بیشترشون که راضی بودن

بفرستیم برای…..

غریدم: این چیزا تو کت من نمیره. الان فقط امنیت مهمه

نه کشوری که خودش هزارتا افراد داره.

چشم کوتاهی میگه و دیگه حرفی نمیزنه. یکم بعد که عصبانیتم

فروکش میکنه هوفی میکشم و رو به جاشوا میگم: من

اعصابم خورد میشه نمیفهمم چیکار میکنم ، به دل نگیر.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Z Makari
2 سال قبل

به به عالی

Zahra
Zahra
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

😘

آقا درکش سخته کافر مسلمان اوکیه.
مثلت شود زمین
و مثلث دایره؟
😂😂😂

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود مثل همیشه عشقم…

افسانه
افسانه
2 سال قبل

تو که عشقی النا جون

افسانه
افسانه
2 سال قبل

النا عشقم از سارا خبر نداری دلم براش تنگ شده هرچی کامنت میدم جواب نمیده

افسانه
افسانه
2 سال قبل

اره اینجا تو کامنتا گفت با همتون قهرم بای ..

Helya
Helya
2 سال قبل

😂عرررررر
چقدر خشن شد ژوننن

Helya
Helya
2 سال قبل

آقا قادر
این تبلیغ جدیده خیلی بده🥲
ماجرای تجاوز رومینا….
آدم هارتش میشکنه🥲میشه پاکش کنین؟

م
م
2 سال قبل

عالی

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

الن جونی عالییییی
من کلا خلاف رو خییییقییلی میدوستم
مخصوصا اگه شخصیت اصلی خلافکار باشه که دیگه اوممممم

n.b 1401
2 سال قبل

الن همینطور من تو شاد هم بهت پی ام دادم ولی تو کامت ها هم می نویسم عالی بود🖤🖤

*ترشی سیر *
2 سال قبل

الی چرا پارت نمیزاری

22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x