رمان عشق موازی پارت 37

۴ دیدگاه
* * * * با لبخند به پسر و دخترای جَوونی که وسط سالن ، داشتن می رقصیدن خیره شدم … این مراسم رو ، ایلیاد برای برگشت من و…

پاییزه خزون پارت ۹

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون آهنگ خوندنم که تموم شد سرمو رو پاهام گذاشتمو از ته دلم زار زدم برام مهم نبود که صدا مو ادمای پایین میفهمن یا نه ….صدای قدمای…

رمان عشق موازی پارت 36

۱۳ دیدگاه
_ آره داداش ، آره … نه دیگه الان داریم بار و بندیلو جمع میکنیم ، بریم فرانسه … اره دیگه شما هم راه بیوفتین … اوکی ، پس زودتر…

رمان عشق موازی پارت 35

۱۸ دیدگاه
* * * * + فقط برو ایلیاد … برو پاریس ، از اینجا برو … برو و دیگه هیچوقت هم برنگرد … میفهمی؟! … هیچوقتتتت … . با نگاه…

رمان گذشته سوخته پارت۱۷

بدون دیدگاه
توی لابی نشسته بودم بقیه رفته بودند تا کارای پذیرش رو انجام بدن و آیسودا داشت با مادرش حرف می‌زد و آیلار رفته بود دستاش رو بشوره آیلار که از…

پاییزه خزون پارت ۸

۲ دیدگاه
پاییزه خزون پنجشنبه بود این هفته هم باید طبق روال میرفتیم بهشت زهرا ، ولی اصلا دوس نداشتم باهاشون برم… دوس داشتم تنها برم پیشه عزیزام و باهاشون حرف بزنم…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 192

۸ دیدگاه
    با دقت بهم خیره شد چون خودش هم فهمید الان میخوام جواب خواسته اش رو بدم. بنظرم امیرحسین لایق اینکه معطل بمونه نبود واسه همین دل رو زدم…

رمان گذشته سوخته پارت۱۶

بدون دیدگاه
با این حرف آیسودا با شک سرمو بالا آوردم و بهش خیره شدم… واقعا چه دلیلی داشت بهروز و پدر آیسودا بیان ایران اونم بهروزی که بدون دیبا جایی نمی…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 41

۲ دیدگاه
*     پناه پناه پناه   به سمت صدا برگشتم   حسین:بگو بله عروسکم همه منتظر توان   با وحشت به اطراف نگاه کردم بابا و پری کنارمون ایستاده…

رمان عشق موازی پارت 32

۹ دیدگاه
* * * * _ مامانییییی … روی زمین نشستم ، دستامو با لبخند باز کردم و لب زدم : + جونِ مامان … بیا پسرم ! … دویید طرفم…

پاییزه خزون پارت ۷

بدون دیدگاه
پاییزه خزون به سمته ماشین رفتمو و ماشین راه انداختم تو همون حینم نگاهی به گوشیم انداختم ۴ در صد بیشتر شارژ نداش و این ینی اینکه نمیتونستم بهشون خبر…