رمان خان پارت 136 سال پیشبدون دیدگاه افراخان کتاب مورد علاقمو از کتابخونه برداشتم و از در مخفی اشپزخونه به سمت باغ رفتم و روبه روی درخت بلوطی جای همیشگی نشستم جای شکر داشت که گلناز…
رمان خان پارت 126 سال پیشبدون دیدگاه افراخان خواهش میکنم ولم کن بزار بخوابم دستشو بالاتر اورد و روی سینه هام گذاشت : – گلناز دلم بدجور هوای بدنتو کرده هوس بوی تنتو کردم بزار اروم…
رمان عروس استاد پارت 226 سال پیش۲۱ دیدگاه این سام بود؟دختری با چشمهای بسته و کاملا برهنه مقابلش زانو زده بود و سام هم موهاش و توی مشتش گرفته بود و داشت میکشید. میتونستم بفهمم…
رمان خان پارت116 سال پیش۲ دیدگاه _خوب تو چی گفتی؟! _گفتم نه وارش پوزخندی زد و گفت: _پس خیالش رو راحت کردی متعجب گفتم: _یعنی چی؟! _خیالش راحت شده تو دیگه عاشق افراخان نیستی و…
رمان آخرین سرو پارت 436 سال پیشبدون دیدگاه – آره یه شیش هفت ساله ی فضول که با خبرچینی هاش اونم فقط به خاطر اینکه منو رو دوشت بشونی و ببری تا وسط دریا یا کنار ساحل…
رمان خان پارت106 سال پیش۱ دیدگاه نفس عمیقی کشیدم و با خونسردی لب زدم: _نازنین؟! بهم خیره شد و با نازی که تو صداش داشت لب زد: _جانم؟! _دیگه هیچوقت به خودت اجازه نده…
رمان خان پارت 96 سال پیش۶ دیدگاه بعد از رفتن خاله خانوم متعجب رو به آمله خانوم لب زدم: _پس دخترش کجاست؟! _دخترش نیومده مثل اینکه آهانی گفتم و به روبروم خیره شدم دوباره به سمت…
رمان عروس استاد پارت 216 سال پیش۲۷ دیدگاه خواستم حرف بزنم که گفت _فقط از دور می بینمت. نموند که چیزی بگم و سوار ماشینش شد. زیر لب دیوونه ای نثارش کردم و به سمت…
رمان پناهم باش پارت 266 سال پیش۱ دیدگاه روی صورتش خم شدم. آروم چشمهاش رو بست و منم لبهامو روی چشمهاش گذاشتم و بوسه ای روشون نشوندم و بعد پایینتر رفتم و آروم روی البهاش گذاشتم و…
رمان خان پارت 86 سال پیشبدون دیدگاه چند دقیقه ای بینمون به سکوت گذشت. فشاری به بازوم داد و با کمی تاخیر، سرش رو به طرفم چرخوند و گفت: -دیگه کافیه، سرما میخوری. و بعد بلند…
رمان خان پارت 76 سال پیشبدون دیدگاه با شنیدن صدای آمله خانم، قدمی به عقب برداشت و ازم دور شد. آمله خانم، وحشت زده به طرفم دوید و گفت: -ای وای گلناز، خوبی؟ درد داشتم؛ زیاد.…
رمان آخرین سرو پارت 426 سال پیشبدون دیدگاه امن ترین نقطه ی دنیا آغوش مادر است او که باشد حتی اگر اندازه ی تمام دنیا غم داشته باشی حس می کنی کسی به کمکت آمده است تا…
رمان خان پارت 66 سال پیش۳ دیدگاه جرئت این رو نداشتم حتی به صورتش نگاه کنم. به سر باندپیچی شده اش. سرم رو پایین انداختم و اجازه دادم اشک هام روی گونه هام بریزن. در فاصله…