رمان خان پارت 5

بدون دیدگاه
  پاسخی ندادم. شرم کرده بودم! توی این سن یه سری حرفا و کارا برام سنگین بود. چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودیم که صدای در اومد. اونقدری محکم…

رمان خان پارت 4

۳ دیدگاه
  به اتاق برگشتم. دلم می خواست ساعت ها بهش خیره بشم. نشستم؛ دقیقا نقطه ی رو به روش. گاهی تکونی می خورد و موهاش پخش می شد توی صورتش.…

رمان خان پارت 3

۱ دیدگاه
  چند لقمه ای به سختی خوردم. با هر بار فرو دادنش، انگار بند بند وجودم تکه تکه می شد. بعد از چند دقیقه، از جام بلند شدم و خواستم…
رمان عاشقانه

رمان عروس استاد پارت 19

۲۱ دیدگاه
      هلش دادم به عقب و عصبی غریدم _مریضی؟ دستش و کنار سرم روی ماشین گذاشت و گفت _اومدم برت گردونم. نفسم بند اومد…اما حرف بعدیش حالم رو…

رمان خان پارت 2

بدون دیدگاه
    شاید خنده دار به نظر می اومد. اما من چنین کاری رو از افراخان بعید نمی دونستم! عادت نداشتم به این شخصیتش، شخصیت مهربون و شاید شوخ طبعش.…
رمان خان هوس باز

رمان خان پارت 1

۱ دیدگاه
  «گلناز» گوشه ی اتاق کز کرده بودم. مامان، مدام اشک می ریخت و توی سرش می زد. این دیگه چه مصیبتی بود؟ خانواده ی کوچیک ما چطور می تونست…

رمان آخرین سرو پارت 41

۱ دیدگاه
    چهار روز تمام در بی خبری مطلق باز با خود فکر می کردم که آیا این‌ منم‌ که هنوز زنده ام و هنوز هم می توانم‌ نفس بکشم؟!منی…
استاد و دانشجو

رمان عروس استاد پارت 18

۹ دیدگاه
    با بوق دوم جواب داد: _به سلام…چه چیزی باعث شده شماره ی زیباتون روی گوشی بنده ی حقیر بیوفته؟ صدام رو صاف کردم و گفتم _خودت رو لوس…
رمان قصاص

رمان قصاص

۲ دیدگاه
رمان قصاص  نویسنده : سارا گل    خلاصه: شاید برای همه پیش اومده باشه که میون روزمرگی ها ، جایی بین مشکلات کوچک و بزرگ اتفاقی رخ بده که حتی…

رمان پناهم باش پارت 25

۶ دیدگاه
    خسته از جنگ نابرابر کنار رویسام دراز کشیدم و اونو در آغوش گرفتم. تنها کارى که مى تونستم در حق اون بکنم این بود که حداقل اونو راضى…

رمان آخرین سرو پارت 40

بدون دیدگاه
  – سهیلا تو بهم بگو الان باید چیکار کنم؟ -صبر ماهی جونم، فقط صبر کن. – نمی تونم سهیلا.کاسه ی صبرم لبریز شده، پاهام تاول زد بسکه چند ساعت…
رمان

رمان عروس استاد پارت 17

۱۳ دیدگاه
      مهرداد متوجه ی نگاه خیرم شد گذرا نگاه معناداری بهم انداخت که لبخندم عمیق تر شد. یاد یک ماه قبل افتادم. برای جمع کردن وسایلام به آپارتمان…

رمان آخرین سرو پارت 39

بدون دیدگاه
    مثل طفلی ناآرام که برای به پایان رسیدن شب و رسیدن فردا انتظار می کشید تا بالاخره در سپیدی صبح به آنچه که دیر زمانی انتظارش را کشیده…
رمان همسر دوم

رمان همسر دوم پارت آخر

۱۳ دیدگاه
    با شیطنت میگه -خب ؟ مگه خلاف شرع کردم؟ سرخ میشم از خجالت و میگم -خب.. خجالت میکشم از اینکه صورتمو زیر دستام مخفی کردم و سرخ شدم…