رمان پناهم باش پارت 18

رمان پناهم باش پارت 18

بدون دیدگاه
  سرمو خم کردم و بوسه اى روى دستش که بهش سرم وصل بود، نشوندم و بعد سرم رو روى دستش گذاشتم واشک ریختم. با همه ى مردونگى ام اشک…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 17

۱ دیدگاه
  روى تخت نشست و من براى بار دیگه رفتم و به مادر سر زدم. خوابیده بود! ملافه رو روش کشیدم و قصد برگشت داشتم که ترنم رو جلوى در…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 16

۲ دیدگاه
  انگار از این پیشروی من خوشش اومده بود طوری که نرم شده و چشمهاش رو بسته بود و لبخند محوی روی لبهاش نشسته بود و من احساس می کردم…
رمان وان

رمان پناهم باش پارت 15

۴ دیدگاه
  زودی از حمام بیرون اومدم و رو بروی اینه نشستم موهام رو سشوار کشیدم و بعد بلوز و شلواری رو که اوین برام انتخاب کرده بود به تن کردم.…
رمان

رمان پناهم باش پارت 14

بدون دیدگاه
  اون لحظه فکر می کردم ناراحتیم بخاطر معذب بودنمه! اما وقتی به اوین نگاه کردم متوجه شدم نه!هیچ چیز مثل لبخند غمگینش من رو از پا در نیاورده بود!…
رمان

رمان پناهم باش پارت 13

بدون دیدگاه
  به سمت کمد رفتم. مانتوی جلو باز حریری رنگی رنگی برداشتم و یک نگاه چرخوندم و از توی شال و روسری ها یک شال مشابه مانتو رو برداشتم و…
رمان

رمان پناهم باش پارت 12

بدون دیدگاه
  از نگاه اون جوون روی رویسا اصلا خوشم نیومد. از اینکه بی محابا رویسا رو در آغوش کشیده بود عصبی شدم و سعی کردم با کشیدن نفس عمیق خونسردی…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 11

بدون دیدگاه
  پشت در ایستادم که مطمئن شدم در رو قفل بزنه و بعدش بسمت اتاق کارم رفتم. هنوز وارد اتاق کار نشده بودم درو نبسته بودم که حس کردم یکی…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 10

بدون دیدگاه
  همونجور که توی وان درازکش بودیم سرش رو روی سینه ام گذاشتم و شروع به نوازش موهاش کردم! یکی از بهترین حسهای دنیارو تجربه می‌کردم و رویسام اینطور که…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 9

بدون دیدگاه
  وارد سالن عمارت شدیم و باز کاروان عروس مشغول بزن و برقص شدند. من و رویسا از خستگی روی دو پامون بند نبودیم و روی مبلی نشستیم و اون…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 8

۲ دیدگاه
  دوباره روی تخت دراز کشید و آروم چشمهاش رو بست. خسته بود. لبخندی روی لبهام نشست و از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم. مادر روی مبل…

رمان پناهم باش پارت 7

۱ دیدگاه
  به سمت کارخونه و شرکت رفتیم. جلوی یک داروخونه ایستادم و به داخل رفتم و از خانوم فروشنده پودر موبر خواستم!!! چند نوعش رو به من معرفی کرد که…
رمان وان

رمان پناهم باش پارت 6

بدون دیدگاه
  وقتی مادر النگوها و ساعت رو از توی ساک درآورد بغضی به گلوش نشست،لب هاش به لرزش دراومد و اشک از چشم هاش جاری شد! دلم برای این همه…

رمان پناهم باش پارت 5

بدون دیدگاه
  چشم که باز کردم روویسا هنوز خواب بود. از جام بلند شدم و روی موهاش رو بوسیدم و به سمت لب تاپم رفتم و شروع به کار کردم. اونقدری…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 4

۱ دیدگاه
  پشت میز قرار گرفتم و صندلى رو عقب کشیدم و به رویسا نگاه کردم که محو صبحونه ى رنگى روى میز شده بود! لبخند تلخى روى لبهام نشست و…