رمان پناهم باش پارت 186 سال پیشبدون دیدگاه سرمو خم کردم و بوسه اى روى دستش که بهش سرم وصل بود، نشوندم و بعد سرم رو روى دستش گذاشتم واشک ریختم. با همه ى مردونگى ام اشک…
رمان پناهم باش پارت 176 سال پیش۱ دیدگاه روى تخت نشست و من براى بار دیگه رفتم و به مادر سر زدم. خوابیده بود! ملافه رو روش کشیدم و قصد برگشت داشتم که ترنم رو جلوى در…
رمان پناهم باش پارت 166 سال پیش۲ دیدگاه انگار از این پیشروی من خوشش اومده بود طوری که نرم شده و چشمهاش رو بسته بود و لبخند محوی روی لبهاش نشسته بود و من احساس می کردم…
رمان پناهم باش پارت 156 سال پیش۴ دیدگاه زودی از حمام بیرون اومدم و رو بروی اینه نشستم موهام رو سشوار کشیدم و بعد بلوز و شلواری رو که اوین برام انتخاب کرده بود به تن کردم.…
رمان پناهم باش پارت 146 سال پیشبدون دیدگاه اون لحظه فکر می کردم ناراحتیم بخاطر معذب بودنمه! اما وقتی به اوین نگاه کردم متوجه شدم نه!هیچ چیز مثل لبخند غمگینش من رو از پا در نیاورده بود!…
رمان پناهم باش پارت 136 سال پیشبدون دیدگاه به سمت کمد رفتم. مانتوی جلو باز حریری رنگی رنگی برداشتم و یک نگاه چرخوندم و از توی شال و روسری ها یک شال مشابه مانتو رو برداشتم و…
رمان پناهم باش پارت 126 سال پیشبدون دیدگاه از نگاه اون جوون روی رویسا اصلا خوشم نیومد. از اینکه بی محابا رویسا رو در آغوش کشیده بود عصبی شدم و سعی کردم با کشیدن نفس عمیق خونسردی…
رمان پناهم باش پارت 116 سال پیشبدون دیدگاه پشت در ایستادم که مطمئن شدم در رو قفل بزنه و بعدش بسمت اتاق کارم رفتم. هنوز وارد اتاق کار نشده بودم درو نبسته بودم که حس کردم یکی…
رمان پناهم باش پارت 106 سال پیشبدون دیدگاه همونجور که توی وان درازکش بودیم سرش رو روی سینه ام گذاشتم و شروع به نوازش موهاش کردم! یکی از بهترین حسهای دنیارو تجربه میکردم و رویسام اینطور که…
رمان پناهم باش پارت 96 سال پیشبدون دیدگاه وارد سالن عمارت شدیم و باز کاروان عروس مشغول بزن و برقص شدند. من و رویسا از خستگی روی دو پامون بند نبودیم و روی مبلی نشستیم و اون…
رمان پناهم باش پارت 86 سال پیش۲ دیدگاه دوباره روی تخت دراز کشید و آروم چشمهاش رو بست. خسته بود. لبخندی روی لبهام نشست و از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم. مادر روی مبل…
رمان پناهم باش پارت 76 سال پیش۱ دیدگاه به سمت کارخونه و شرکت رفتیم. جلوی یک داروخونه ایستادم و به داخل رفتم و از خانوم فروشنده پودر موبر خواستم!!! چند نوعش رو به من معرفی کرد که…
رمان پناهم باش پارت 66 سال پیشبدون دیدگاه وقتی مادر النگوها و ساعت رو از توی ساک درآورد بغضی به گلوش نشست،لب هاش به لرزش دراومد و اشک از چشم هاش جاری شد! دلم برای این همه…
رمان پناهم باش پارت 56 سال پیشبدون دیدگاه چشم که باز کردم روویسا هنوز خواب بود. از جام بلند شدم و روی موهاش رو بوسیدم و به سمت لب تاپم رفتم و شروع به کار کردم. اونقدری…
رمان پناهم باش پارت 46 سال پیش۱ دیدگاه پشت میز قرار گرفتم و صندلى رو عقب کشیدم و به رویسا نگاه کردم که محو صبحونه ى رنگى روى میز شده بود! لبخند تلخى روى لبهام نشست و…