رمان تاریکی شهرت پارت ۲۴

۱ دیدگاه
      تاریکی‌شهرت هیچ فایلی ندارد و من به عنوان نویسنده‌ی اون رضایت ندارم از راه حرام این رمان رو بخونید. برای خواندن دوباره و حلال این رمان در…

رمان تاریکی شهرت پارت ۲۳

بدون دیدگاه
        اگر او را دیگر نمی‌دیدم چه؟ اگر مُرده بودم؟ اگر فرصت دیدار دوباره‌یشان را از دست می‌دادم؟   مادرشان زیرلب طوری که حتی یک کلمه‌اش را…

رمان تاریکی شهرت پارت ۲۱

بدون دیدگاه
️   شرمنده و خجل نگاهم را پایین می‌اندازم.   _ شاید باید می‌رسیدم به همه‌ی اون چیزهایی که می‌خواستم تا بفهمم هیچی تو این دنیا ارزش گذشتن از اون…

رمان تاریکی شهرت پارت ۲۰

بدون دیدگاه
️     _ ارمغان؟   ناچار سر می‌چرخانم و صورت‌هایمان مقابل هم قرار می‌گیرد. نفسش می‌خورد به پوستم. عطرش ریه‌هایم را درگیر می‌کند و بغض قصد دارد رسوایم سازد!…

رمان تاریکی شهرت پارت ۱۸

بدون دیدگاه
      یزدان دوان دوان سراغم می‌آید و سیروان هم به تکاپو می‌افتد. دست دور شانه‌ام می‌اندازد و نگران می‌گوید.   _ باشه جایی نمیرم. خیلی خب نمیرم.  …

رمان تاریکی شهرت پارت ۱۶

بدون دیدگاه
          ولی فقط دلخور و غمگین به چشمانش نگاه می‌کنم.   _ زیاد خریدم براتون بذارید خونه بمونه دیگه آخرشب منو نکشونید داروخونه که با امثال…

رمان تاریکی شهرت پارت۱۵

بدون دیدگاه
️       سعی می‌کند بدنم را بالا بکشد.   _ می‌تونی بلند شی عزیزم؟   بی‌حال، دلخور و با درد نگاهش می‌کنم. نگرانی تنها حسِ چهره‌اش است وقتی…

رمان تاریکی شهرت پارت ۱۲

بدون دیدگاه
️   مامان با ترس می‌گوید.   _ چی شده!   صبر نمی‌کنم تا اردوان جوابی بدهد و سریع خیز بر می‌دارم به طرف موبایلش؛ دستانم می‌لرزند و قفسه‌ی سینه‌ام…

رمان تاریکی شهرت پارت ۱۱

بدون دیدگاه
    ناباور پلک می‌زنم. خدایا این چه امتحانی‌ست! چه تنبیه‌ای‌ست! چطور حاصلِ زحمتِ یک عمر را بسوزانم؟ چطور قیدِ این شهرتی که آرزویم بوده است را بزنم؟   _…

رمان تاریکی شهرت پارت ۹

بدون دیدگاه
    پاهایم بی‌حس می‌شوند. نمی‌بیند حالم را؟ چطور می‌تواند چشم ببندد روی ضعف جسمی‌ام؟   تکانم می‌دهد و سر گیجه به جانم می‌اندازد.   _ چرا اون کار و…