رمان ترنم پارت 50

۱۱ دیدگاه
  رضائی با صدای نسبتا آرومی گفت – آقای کهن خیلی خوشحالیم که شما بهوش اومدین اما برای سلامت خودتون و خانوادتون لازمه برای ما بگین چه اتفاقی اون شب…

رمان ترنم پارت 49

۸ دیدگاه
  چی داری میگی ترنم صداش اینبار عصبانی نبود. بیشتر شوکه و انگار ترسیده بود با قدرت بیشتری گفتم – بلاخره که پیدات میکنن … اونوقت باید جواب این تهدید…

رمان ترنم پارت 48

۱۵ دیدگاه
  بلور شاکی گفت – چرا من برم؟ اون باید بره ! مگه دوغ میگم ؟ خودش گفت … – کافیه… با داد ملک حسان بلور ساکت شد ملک حسان…

رمان ترنم پارت 47

۳ دیدگاه
  دوست داستن هیچ قانونی نداره امیر. خود تو… میتونی بگی اول ترنمو شناختی بعد عاشقش شدی؟ یا وقتی دیدی بهش حس دارزیرفتی دنبال شناختش؟ با حرف مامان ساکت شدم…

رمان ترنم پارت 46

۲۸ دیدگاه
ترنم::::::::: دست تو دست امیر برگشتیم سمت عمارت. واقعا زندگی تو خونه شلوغ خیلی سخت بود . اما فعلا باید تحمل میکردم وارد خونه شدیمو امیر گفت – تو برو…

رمان ترنم پارت 45

۱۱ دیدگاه
امیر درو بستو به من نگاه کرد ابروهاش بالا پریدو گفت – چته ؟ چرا انقدر ترسیدی – الان چی میشه امیر ؟ – هیچی … تموم شد دیگه ……

رمان ترنم پارت 44

۱۰ دیدگاه
  اما یه جمعیت زیادی از خاندان ملک حسان اونجا هستن برا همین هنوز مثل مراکشی ها رفتار میکنن – جدا؟ من فکر کردم تمام خاندان اینجان – نه .…

رمان ترنم پارت 43

۷ دیدگاه
  مغزم قفل بودو نمیدونستم چه خبر شده . به ساعت نگاه کردم که چهار صبح بود . دوباره صدای زنگ خونه اومد . سریع زنگ زدم به امیر اما…

رمان ترنم پارت 42

۷ دیدگاه
  خودش میخواست بدونه و انقدر میخواست بدونه که مطمئن بودم من نگم میره سراغ یکنفر دیگه بهتر بود از خودم بشنوه تا کس دیگه . اما شوک تو صورتش…

رمان ترنم پارت 41

۲۱ دیدگاه
  سینه هاتم تو دسته خوبه – باید ترتیبتو میدادم قبل امیر – البته میتونم الان ترتیبتو بدم که با امیر بی حساب شم. آخه میدونی ! با دوست دخترای…

رمان ترنم پارت 40

۱۹ دیدگاه
  از برخوردم با بلور نزدیک بود بیفته سریع دستمو پشتش گذاشتم تا تعادلشو حفظ کنه آخ نسبتا بلندی گفتو بازومو محکم گرفت تعادلش که برگشت دستمو از پشتش برداشتم…

رمان ترنم پارت 39

۴ دیدگاه
  برگشتم تو آشپزخونه و قندون رو دادم به مامان فکر کردم مامان بیخیال دیدن ترنم میشه اما وقتی گفت برم بگم بیاد حتما دیگه چاره ای نداشتم باورم نمیشد…

رمان ترنم پارت 38

۷ دیدگاه
  شاکی نگاهش کردم اما اخمش دیگه جدی بود از اون اخم هایی که نشون میداد ظرفیت امیر تموم شده به اجبار تو بغلش جا به جا شدم تا تمرکزمو…

رمان ترنم پارت 37

۵۳ دیدگاه
هر لحظه انگار از تصمیمم پشیمون تر میشدم درسته وقتی به امیر بله گفتم میدونستم راه سختی رو انتخاب کردم اما انتظار نداشتم چنین خانواده ای منتظرم باشه مخصوصا پدربزرگش…

رمان ترنم پارت 36

۵ دیدگاه
  وقت نبود تیشرت بپوشم با همون بالا تنه لخت به سمت در رفتم و درو باز کردم مامان پشت در بود و با ابرو بالا پریده سر تا پامو…