رمان سایه پرستو پارت ۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه دلیل مخالفت و بی میل بودن پناه بیشتر ذهنمو درگیر میکرد! انگار تنها کسی که میدونست توی ذهن متین چی میگذره پناه بود… متین چشمکی حواله…
رمان سایه پرستو پارت ۲۵2 سال پیش۲ دیدگاه زیر چشمی نگاهی بهش انداختم – من همیشه حرف حق و میزنم خودتم میدونی خدایی زرنگ و با سلیقهس، کف خونش مثل آینهس ندیدی که، نه مثل…
رمان سایه پرستو پارت 242 سال پیشبدون دیدگاه نازبانو حالا با ذوق گفت نازبانو: آرنگ پسر، مادر فدات آخ پسر داماد بسازُم تَرَ بالاخره سر عقل بُمیُ…(پسرم داماد بشی بالاخره سر عقل اومدی) …
رمان سایه پرستو پارت ۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه گیج شده بودم بالاخره نفهمیدم ویلای آرنگ یا خونه مامان باباش؟ طاقت نیاوردم و سوالمو پرسیدم – من گیج شدم یه بار میگین ویلا یه بار میگین…
رمان سایه پرستو پارت ۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه دلم میخواست به این غرورش پوزخندی بزنم، ولی خب خودمو کنترل کردم اما ولگا گفت ولگا: دماغ فیل، حداقل اشتباه خودتو قبول کن! حالا این چی…
رمان سایه پرستو پارت۲۱2 سال پیشبدون دیدگاه ساعت ۱۰:۳۰ متین زنگ زد گفت برم پایین با آژانس جلوی درِ… منم بعد از قفل کردن در فوری از پله ها سرازیر شدم و رفتم پایین،…
رمان سایه پرستو پارت ۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه هدیه خانم هول شد و فوری گفت هدیه خانم: خدا عادله خانم و برات نگه داره، حالا اگه مارو قبول داری شام بمون… – نه…
رمان سایه پرستو پارت۱۹2 سال پیش۱ دیدگاه با چشمای متعجب به ولگا نگاه کردم که داشت تصویری با گیلدا صحبت میکرد! ولگا چی داره میگه؟ گیلدا چجوری متوجه شده من حالم بد شده؟ صدای…
رمان سایه پرستو پارت ۱۸2 سال پیشبدون دیدگاه بعد از پرسیدن این سوالم از ولگا، فخرآرا با صدای آرومی که فکر میکرد نمیشنوم از دوستش پرسید… فخرآرا: زن گرفته!؟ دوستش متعجب تر از خود…
رمان سایه پرستو پارت ۱۷2 سال پیش۲ دیدگاه پناه دستشو مشت کرد مشخص بود فشار زیادی روشه، با لحنی که اصلا آروم نبود گفت پناه: محمد گناهکار نیست!؟ شما دیگه چرا این حرف و میزنید!؟…
رمان سایه پرستو پارت ۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه با صدای گریهای که از سمت مارینا خانم بود برگشتم، ماهایا جان نگران پرسید ماهایا: مارینا چرا گریه میکنی؟ مارینا خانم از روی میز…
رمان سایه پرستو پارت ۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه یعنی من باید یه صحبت خصوصی با تیگران میکردم؟ گیلدا: ببخشید مزاحم شدم، چون هیچ مرد عاقلی دور و برم نیست که باهاش مشورت کنم… راستشو بخواید…
رمان سایه پرستو پارت ۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه مارینا خانم بلند شد مارینا :حتما عزیزدلم، برای کریسمس گیلدا هم میاد پس فردا پرواز داشت از پایاننامهش یه ایراد گرفتن بتونه قبل از تعطیلات حل کنه…
رمان سایه پرستو پارت ۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه صدف کم کم تونست خودشو جمع کنه و گفت صدف: مردم چه راحت شدن هرزه بودنشونو جار میزنن… پوزخندی زدم و با دست سر تا پاشو…
رمان سایه پرستو پارت ۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه بالاخره مشکلی که وجود داشت و به زبون آوردم هرچند میدونستم الان تایم خوبی برای توضیح کامل ماجرا نیست – اگه حرفایی که آرنگ زد…