رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 183

۷ دیدگاه
    داشتم از درو دیوارو پنجره های اون مکان خوشگل که امشب زیادی هم شلوغ بود عکس میگرفتم که یه نفر یه گل گذاشت پشت گوشم. کمر خمیده ام…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 182

۳ دیدگاه
      یه نگاه به من و یه نگاه به دوربینی که سفت و سخت بغلش کرده بود انداخت. فکر کنم دیگه داشتم زیادی غیر طبیعی رفتار میکردم.  …
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 181

۵ دیدگاه
  *سوفیا*     یکی یکی و با دقت و گاهی هم تحسین، عکسهایی که با دوربینم از عقد بابا و گلی جون گرفته بودم رو نگاه میکرد و بعداز…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 180

۱۰ دیدگاه
    خاله خودش رو کشید عقب و قبل از اینکه یاسر و مامان اشکهاش رو ببینن با گوشه شالش اون قطرهای اشکی که برق میزدن و رو خشک کرد…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 179

۱۳ دیدگاه
      دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:     -میفهمم خاله.نه من از شما دلخورم نه سوفیا…اینو مطمئنم!     فکر کنم خیلی مطمئن نبود.آخه خوشحال به…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 178

۱۱ دیدگاه
    وسایل مورد نیازم رو منظم و مرتب تو صندوق عقب ماشین جا دادم و به همه ی اونها با دقت نگاه کردم که خیالم راحت بشه چیزی رو…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 177

۸ دیدگاه
    جمله ی بابا واسم شیرینترین جمله ی دنیا بود چون به معنای رسیدن بود. به معنای داشتن سوفیا! یاسر مشتی به بازوم زد و با لبخند گفت:  …
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 176

۳ دیدگاه
    عجیب و غریب شده بود بابا. آخه مگه میشد کوتاه بیاد و موافقت بکنه اون هم وقتی سرسختاته معتقد بود نن باید با مائده اردواج کنم و اون…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 175

۱۱ دیدگاه
      بهمدیگه خیره بدون اینکه حرفی بزنن. حتی من و یاسر هم ساکت بودیم. دست به سینه تکیه ام رو داده بودم به دیوار و حین تماشا کردنشون…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 174

۴ دیدگاه
    از حرف مامان که سفره ی دل باز کرده بود چنددقیقه هم نگذشت که صدای زنگ تو خونه پیچید. انتظار اومدن هیچکس رو نداشتم برای همین کاملا مطمئن…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 173

۶ دیدگاه
      تیکه ام رو از عقب برداشتم و آهسته گفتم:   -نه..نمیتونم مامان….     واقعا نمیتونستم.شدنی نبود. من الان از خانواده جدا افتاده بودم. سوفیا ازدواجش با…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 172

۱۱ دیدگاه
      *یاسین*     گوشی موبایلم توی دستم بود و عکسهای سوفیا رو نگاه میکردم. گاهی، وقتی دلم براش تنگ میشد هیچ چاره ای جز تماشای این عکسها…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 171

۴ دیدگاه
      اون داشت از یاسین حرف میزد.یاسینی که داغ نداشتن و نرسیدن بهش رو دلم‌مونده بود. یاسینی که بخاطرش مدام احساس میکردم یه کمبود بزرگ تو زندگیم دارم.…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 170

۷ دیدگاه
      تقریبا تمام راه رو تا خونه ی ما پیاده رفتیم. باهم بستنی خورده بودیم، اون برام ویلون زد، خاطره های باحالشو تعریف کرد. شب خوبی بود. از…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 169

۵ دیدگاه
    همراه خیلی های دیگه از اون سالن کنسرت رفتم بیرون… کنسرت خوبی بود. شاد، پر انرژی، پر جنب و جوش با برنامه های باحال! باید اعتراف کنم امشبم…