رمان پناهم باش پارت 136 سال پیشبدون دیدگاه به سمت کمد رفتم. مانتوی جلو باز حریری رنگی رنگی برداشتم و یک نگاه چرخوندم و از توی شال و روسری ها یک شال مشابه مانتو رو برداشتم و…
رمان پناهم باش پارت 126 سال پیشبدون دیدگاه از نگاه اون جوون روی رویسا اصلا خوشم نیومد. از اینکه بی محابا رویسا رو در آغوش کشیده بود عصبی شدم و سعی کردم با کشیدن نفس عمیق خونسردی…
رمان آخرین سرو پارت 86 سال پیش۱ دیدگاهدودستی جلوی دهانم را محکم گرفتم تا مبادا بغضم بترکد ! مبادا کاری از من سر بزند که بابا بفهمد من او را دیدم! مبادا غرورش زخمی شود!… مبادا…. همانطور…
رمان پناهم باش پارت 116 سال پیشبدون دیدگاه پشت در ایستادم که مطمئن شدم در رو قفل بزنه و بعدش بسمت اتاق کارم رفتم. هنوز وارد اتاق کار نشده بودم درو نبسته بودم که حس کردم یکی…
رمان پناهم باش پارت 106 سال پیشبدون دیدگاه همونجور که توی وان درازکش بودیم سرش رو روی سینه ام گذاشتم و شروع به نوازش موهاش کردم! یکی از بهترین حسهای دنیارو تجربه میکردم و رویسام اینطور که…
رمان پناهم باش پارت 96 سال پیشبدون دیدگاه وارد سالن عمارت شدیم و باز کاروان عروس مشغول بزن و برقص شدند. من و رویسا از خستگی روی دو پامون بند نبودیم و روی مبلی نشستیم و اون…
رمان پناهم باش پارت 86 سال پیش۲ دیدگاه دوباره روی تخت دراز کشید و آروم چشمهاش رو بست. خسته بود. لبخندی روی لبهام نشست و از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم. مادر روی مبل…
رمان آخرین سرو پارت 76 سال پیشبدون دیدگاه میخ فولادی کوچکی پیدا کردم گوشت کوب را هم از داخل کشوی آشپزخانه بیرون کشیدم . قفس را از روی میز برداشتم و به طرف اتاق حرکت کردم؛ اندازه…
رمان آخرین سرو پارت 66 سال پیشبدون دیدگاهیادم آمد که بعد از یک بحث طولانی که بین مامان وآمنه بر سر مسئله ی میهمانی شام شب خواستگاری پیش آمده بود بالاخره مامان مغلوب شد وکوتاه آمد ولی…
رمان پناهم باش پارت 76 سال پیش۱ دیدگاه به سمت کارخونه و شرکت رفتیم. جلوی یک داروخونه ایستادم و به داخل رفتم و از خانوم فروشنده پودر موبر خواستم!!! چند نوعش رو به من معرفی کرد که…
رمان پناهم باش پارت 66 سال پیشبدون دیدگاه وقتی مادر النگوها و ساعت رو از توی ساک درآورد بغضی به گلوش نشست،لب هاش به لرزش دراومد و اشک از چشم هاش جاری شد! دلم برای این همه…
رمان پناهم باش پارت 56 سال پیشبدون دیدگاه چشم که باز کردم روویسا هنوز خواب بود. از جام بلند شدم و روی موهاش رو بوسیدم و به سمت لب تاپم رفتم و شروع به کار کردم. اونقدری…
رمان آخرین سرو پارت 56 سال پیشبدون دیدگاه بعد از اتمام کلاس سهیلا من را تا خانه رساند، تمام طول مسیر فقط حرف زدیم وخندیدیم ، نمیدانستم باید از او ناراحت وعصبی میبودم یا مسرور وخشنود ؟!…
رمان آخرین سرو پارت 46 سال پیشبدون دیدگاه انگار دهانم قفل شده بود … قلبم از شدت شوک،کم مانده بود از کار بیفتد! آمنه که متوجه ی این دگرگونی شد به سرعت درب بطری آبى که همراه…
رمان پناهم باش پارت 46 سال پیش۱ دیدگاه پشت میز قرار گرفتم و صندلى رو عقب کشیدم و به رویسا نگاه کردم که محو صبحونه ى رنگى روى میز شده بود! لبخند تلخى روى لبهام نشست و…