رمان خان پارت11 4.2 (26)5 سال پیش۲ دیدگاه _خوب تو چی گفتی؟! _گفتم نه وارش پوزخندی زد و گفت: _پس خیالش رو راحت کردی متعجب گفتم: _یعنی چی؟! _خیالش راحت شده تو دیگه عاشق افراخان نیستی و…
رمان آخرین سرو پارت 43 2.8 (8)5 سال پیشبدون دیدگاه – آره یه شیش هفت ساله ی فضول که با خبرچینی هاش اونم فقط به خاطر اینکه منو رو دوشت بشونی و ببری تا وسط دریا یا کنار ساحل…
رمان خان پارت10 4.1 (17)5 سال پیش۱ دیدگاه نفس عمیقی کشیدم و با خونسردی لب زدم: _نازنین؟! بهم خیره شد و با نازی که تو صداش داشت لب زد: _جانم؟! _دیگه هیچوقت به خودت اجازه نده…
رمان خان پارت 9 4.8 (12)5 سال پیش۶ دیدگاه بعد از رفتن خاله خانوم متعجب رو به آمله خانوم لب زدم: _پس دخترش کجاست؟! _دخترش نیومده مثل اینکه آهانی گفتم و به روبروم خیره شدم دوباره به سمت…
رمان عروس استاد پارت 21 4.4 (33)5 سال پیش۲۷ دیدگاه خواستم حرف بزنم که گفت _فقط از دور می بینمت. نموند که چیزی بگم و سوار ماشینش شد. زیر لب دیوونه ای نثارش کردم و به سمت…
رمان پناهم باش پارت 26 4.2 (13)5 سال پیش۱ دیدگاه روی صورتش خم شدم. آروم چشمهاش رو بست و منم لبهامو روی چشمهاش گذاشتم و بوسه ای روشون نشوندم و بعد پایینتر رفتم و آروم روی البهاش گذاشتم و…
رمان خان پارت 8 4.3 (32)5 سال پیشبدون دیدگاه چند دقیقه ای بینمون به سکوت گذشت. فشاری به بازوم داد و با کمی تاخیر، سرش رو به طرفم چرخوند و گفت: -دیگه کافیه، سرما میخوری. و بعد بلند…
رمان خان پارت 7 4.3 (29)5 سال پیشبدون دیدگاه با شنیدن صدای آمله خانم، قدمی به عقب برداشت و ازم دور شد. آمله خانم، وحشت زده به طرفم دوید و گفت: -ای وای گلناز، خوبی؟ درد داشتم؛ زیاد.…
رمان آخرین سرو پارت 42 3.2 (9)5 سال پیشبدون دیدگاه امن ترین نقطه ی دنیا آغوش مادر است او که باشد حتی اگر اندازه ی تمام دنیا غم داشته باشی حس می کنی کسی به کمکت آمده است تا…
رمان خان پارت 6 4.3 (26)5 سال پیش۳ دیدگاه جرئت این رو نداشتم حتی به صورتش نگاه کنم. به سر باندپیچی شده اش. سرم رو پایین انداختم و اجازه دادم اشک هام روی گونه هام بریزن. در فاصله…
رمان عروس استاد پارت 20 4.2 (50)5 سال پیش۲۶ دیدگاه * * * * * * خیره به مهرداد نگاه کردم.خندید و گفت _من چی کار کنم هانا؟ نتونستم نه بگم ولی با این وجود خواستم به…
رمان خان پارت 5 3.9 (31)5 سال پیشبدون دیدگاه پاسخی ندادم. شرم کرده بودم! توی این سن یه سری حرفا و کارا برام سنگین بود. چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودیم که صدای در اومد. اونقدری محکم…
رمان خان پارت 4 4.2 (36)5 سال پیش۳ دیدگاه به اتاق برگشتم. دلم می خواست ساعت ها بهش خیره بشم. نشستم؛ دقیقا نقطه ی رو به روش. گاهی تکونی می خورد و موهاش پخش می شد توی صورتش.…
رمان خان پارت 3 4 (49)5 سال پیش۱ دیدگاه چند لقمه ای به سختی خوردم. با هر بار فرو دادنش، انگار بند بند وجودم تکه تکه می شد. بعد از چند دقیقه، از جام بلند شدم و خواستم…