رمان آخرین سرو

رمان آخرین سرو پارت 13 3.5 (2)

بدون دیدگاه
  “ماهی دارم میمیرم…دارم خفه میشم ! دلم برات تنگ شده! میخوام ببینمت…میخوام باهات حرف بزنم” همه تنم لرزید و قلبم لغزید و کف دستم افتاد. گیج ومنگ چند مرتبه…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 12 3.5 (4)

بدون دیدگاه
چند شب بود که بابا حتی شبها هم خانه نمی آمد. دلیل نیامدنش راهم به حساب گرفتاری های اخیر وسر وسامان دادن به وضع نا به سامان حجره میگذاشت. دلیل…
رمان وان

رمان پناهم باش پارت 15 4.4 (19)

۴ دیدگاه
  زودی از حمام بیرون اومدم و رو بروی اینه نشستم موهام رو سشوار کشیدم و بعد بلوز و شلواری رو که اوین برام انتخاب کرده بود به تن کردم.…
رمان

رمان پناهم باش پارت 14 4.5 (17)

بدون دیدگاه
  اون لحظه فکر می کردم ناراحتیم بخاطر معذب بودنمه! اما وقتی به اوین نگاه کردم متوجه شدم نه!هیچ چیز مثل لبخند غمگینش من رو از پا در نیاورده بود!…
زینب ایلخانی

رمان آخرین سرو پارت 10 2.8 (5)

بدون دیدگاه
  وبعد بدون اینکه منتظر بماند تا حرف بزنم در چشم هایم نگاه کرد وگفت: – خجالت نمیکشی دختر! گنده شدی خیر سرت داری میری خونه ی شوهر!! هنوزم وایمیسی…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 9 3.4 (5)

بدون دیدگاه
پس بدون درنگ شروع به تعریف کردم ماجرای پسر درختی وحرفهایش و تعقیب کردن ها وحضور مداومش را گفتم در آخر هم رو به آمنه کرده وگفتم: – ننه خودتم…
رمان

رمان آخرین سرو پارت 8 3.3 (6)

۱ دیدگاه
دودستی جلوی دهانم را محکم گرفتم تا مبادا بغضم بترکد ! مبادا کاری از من سر بزند که بابا بفهمد من او را دیدم! مبادا غرورش زخمی شود!… مبادا…. همانطور…